6🎸

933 362 110
                                    

مدام روی تخت بکهیون غلت می‌خورد. حوصله‌ش سر رفته بود. یک ربع پیش بکهیون حوله‌ی سرهمیشو از پشت در برداشت و به حموم رفت.

می‌خواست بدونه بکهیون چی داخل موبایلش نوشته که اینقدر خوشحال شده. موبایل بکهیونو از روی پاتختی برداشت. نمی‌دونست رمزش چی می‌تونه باشه. چند عدد شانسی رو امتحان کرد. بعد از چند بار شکست موبایل بکهیون قفل شد. چانیول استرس گرفت. اگر بکهیون می‌فهمید سر موبایلش رفته چیکار می‌کرد؟ این آبرو ریزی بود!

همون لحظه بکهیون از حموم بیرون اومد و چانیول فقط تونست خودشو به خواب بزنه. شاید اینطوری خودشو تبرعه می‌کرد.

از زیر پتو با چشم‌های ریز شده نگاهی به بکهیون انداخت. چقدر زیبا شده بود. موهای قرمز خیسی که به پیشونیش چسبیده بودن. و حوله‌ی آبی رنگی که به پوستش می‌اومد. نمی‌تونست در برابر نگاه کردن به بکهیون مقاومت کنه.

بکهیون نزدیک تخت اومد تا عینکشو برداره. چانیول خیال کرد می‌خواد موبایلشو بگیره. ناخودآگاه غلتی زد و به طرف بکهیون چرخید. چشم‌هاشو باز کرد و به پسرک خیس بالای سرش خیره شد. «سلام» با لحنی احمقانه گفت و لبخندی زد.
گونه‌های بکهیون بخاطر بخار حموم قرمز شده بودن. چانیول می‌خواست لپشو بکشه. چقدر بامزه شده بود.

بکهیون نگاهی به چانیول انداخت و عینکشو برداشت و کوتاه جواب سلامشو داد. و عقب تر جلوی آیینه ایستاد. و حوله‌ی کوچیکتری برداشت و مشغول خشک کردن موهاش شد.

چانیول به تاج تخت تکیه داد و به بکهیون خیره شد «خیلی خوشگل شدی. من واقعاً دلم می‌خواد باهات سکس داشته باشم» ناخودآگاه به زبان آورد. هر چند تلاشی برای پس گرفتن حرفش انجام نداد. براش مهم نبود.

بکهیون سریع برگشت و دو طرف حوله‌شو بیشتر به هم نزدیک کرد «واقعاً نیرویی برای راند دوم دعوا ندارم» با اخم گفت. می‌خواست از اتاق بیرون بره.

«دعوا برای چی؟ خودتو نگاه کن چقدر جذابی... اگر نمی‌خوای باهم سکس داشته باشیم فقط پیشنهادمو رد کن» چانیول با بیخیالی توضیح داد.

بکهیون وسط راه ایستاد. چانیول چطور می‌تونست همچین پیشنهادی رو به این سادگی بیان کنه؟

«تو باکره‌ای درست نمی‌گم؟ بیا امتحانش کنیم. باور کن بهت خوش می‌گذره» بکهیون و دید که چطور معذب شده. تازه داشت سرگرم می‌شد. از روی تخت پایین رفت و درست روبروی بکهیون ایستاد. قدش بلند تر بود. کمی گردنشو خم کرد و به چهره‌ی سرخ بکهیون زل زد «نظرت چیه؟»

بکهیون از نگاه کردن به چشم‌های چانیول تفره می‌رفت. چند قدم به عقب برداشت و با دستپاچگی گفت «همونطور که گفتی من یه باکره‌ام. دلم نمی‌خواد اولین سکسم بدون احساس باشه. می‌خوام با کسی که دوستش دارم انجامش بدم»

𝐈𝐧𝐭𝐫𝐨𝐯𝐞𝐫𝐭𝐞𝐝Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang