part 7

5.2K 784 162
                                    

زنگ بعد بود و جونگ کوک و یونگی دوباره بهم چسبیده بودن یونگی سرش و تکون داد و گفت: تو کی اینقدر بزرگ شدی که من نفهمیدم

جونگ کوک نگاه پوکری کرد و گفت: همون موقع که درگیر بلند کردن قدت بودی
یونگی لگدی محکمی بهش زد و گفت: خر

با باز شدن در کلاس هیاهوی هم کمتر شد تهیونگ با کتاب های زیادی وارد کلاس شد و لبخند بزرگی زد با خوش رویی همیشگی گفت: سلام بچه ها صبحتون بخیر

جونگ کوک چشم غره ای به چند تا دختر جلوی کلاس که محو ته شده بودن کرد

ته لبخندی زد و گفت: خوب بچه ها می‌خوام امروز چند تا تمرین حل کنم براتون درباره فصلی که توشیم ..... یه نفر و می‌خوام کمکم کنه

از بین تمام دست هایی که بالا رفته بود ته به کوک اشاره کرد و گفت: تو بیا جئون

یکی از پسر ها گفت: آقا شما همیشه جئون و انتخاب میکنید

ته خندید و گفت: دفعه بعدی تو رو میارم

جونگ کوک رو به پسری که با موهای بلندش ته کلاس نشسته بود گفت: هر وقت تونستی ماکسیمم نمره ریاضی و بیاری بعد حرف بزن

صدای کلاس بالا رفت و تهیونگ همون جوری که پشت میزش مینشست اعداد و به جونگ کوک می‌گفت تا بنویسه

چند دقیقه گذشت و ته بالاخره اجازه داد جونگ کوک سر جاش بشینه یونگی با کمک پسر دیگه تمرین ها رو حل میکرد که چشمش به دفتر جونگ کوک افتاد یه برگه مچاله شده لای دفترش بود که داشت با ناراحتی بهش نگاه میکرد
نوشته های روی برگه چیزای قشنگی نبود همه جور فحشی توش بود فحش هایی که یونگی به زبون هم نمی‌آورد

میدونست کار کیه
جونگ کوک یه دشمن بیشتر تو مدرسه نداشت اونم اون وو بود
همه میدونستن که چه نفرتی بین این دو نفره
نفرتی که هر روز بیشتر میشد

یونگی از جاش بلند شه تا اون وو رو ادب کنه که جونگ کوک دستش و گرفت و گفت: بعد مدرسه حسابش و میرسیم

یونگی هوف بلندی کشید و اون وو گفت: جناب خرابکار خسته شده از ریاضی؟ حق داری برای کسی مثل تو ......

ته کتاب قطورش و به میز کوبید و گفت: ساکت باشید و کارتون و انجام بدید تا ده دقیقه دیگه می‌خوام درس بدم

اون وو که انگار دنبال دردسر بود گفت: استاد شما هم طرفدار اینایید؟ یه حرومزاده که معلوم نیست باباش کیه و یکی که خودش ننه باباش و کشته؟؟؟

قبا از اینکه جونگ کوک و یونگی بتونن کاری بکنن تهیونگ به سمت پسر اومد و با خشمی که تو چشماش موج میزد انگشتش و جلوی پسر گرفت و گفت: بار آخرت باشه دماغ درازت و تو کفش بقیه میکنی لی اون وو .... زندگی مردم هیچ ربطی به تو نداره و اگه خیال داری دعوا راه بندازی بهتره بگم من با بچه هایی مثل تو خیلی خوب اشنام .... کسایی که فقط دنبال دعوان و چیز دیگه ای واسشون مهم نیست حالا قبل از اینکه خودم ادبت کنم درست رفتار کن

kookv in love with tweens [ Completed ]Where stories live. Discover now