" اینجا چه خبره؟!.."
هنوز به ثانیه نکشیده بود که به بادیگاردش بگه تا اون دو نفر رو سرویس کنه، که صدای آشنایی به گوش رن رسید..
جیمین با اخمهای گرهخورده به پسرک خیره بود و از لباسهای گرمی که تنش کرده بود معلوم شد که قصد بیرون اومدن از کلاب رو داشته..
شیفتش تموم شده بود و حالا مثل چند روز گذشته بدون حضور شوگا، از بار خارج میشد و به آپارتمانی که دیگه سوکجین توش اقامت نمیکرد، برمیگشت..
کریس با هواسا تو خونهی خود رئیس وو بودن و انگار داشتن روی گج شدن جین مانور میدادن و فکر میکردن..
چون مرد بزرگتر به کلاب نیومده بود و تمام قرارهایی که با خریدار های فرمولش داشت، کنسل شده بودن..
" آه.. من..من__"
" میشناسمت.. بگو چیکار داری.."
جیمین بین حرف رن پرید و با بیحوصلگی ازش پرسید..
خسته بود و فقط میخواست بره و بخوابه..
یا شاید هم یواشکی سری به تتو شاپ شوگا میزد تا بفهمه هنوز بیداره یا مشتری داره؟!..
" چند روزِ که از بکهو خبر ندارم.. کانگ بکهو.. شما میدونید کجاست؟.. میدونم اخراج شده__ "
"خوبه که میدونی اخراج شده.. پس چرا سراغش رو از ما میگیری؟!.."
برای دومین بار بین حرفهاش پرید و با قدمهای سست از کنار رن گذشت و کوچهی تاریکی که همهی اهل محل به اسم ' کوچهی دریم بویز ' میشناختن، طی کرد..
اواخر پاییز بود و کمتر از دو هفته یا شایدم یک هفتهی دیگه کریسمس بود..
جیمین تاریخهارو یادش نمیموند چون از به یاد اوردن روزهای گذشته و یا حتی آینده، نفرت داشت و نمیخواست حساب کنه چقدر از عمرش گذشته و حالا کجاست...
هوا گرفته بود و سرمایی که باعث بخار دهانش شده بود، خبر از بارندگی و یا شاید هم برف میداد..
" خواهش میکنم.. "
اینبار رن بازوی پسرک دنسر رو گرفت و با التماس به نیمرخش خیره شد..
جیمین دستی به صورتش کشید و تو ذهنش، مشت محکمی به صورت باعث و بانیِ به دنیا اوردنِ رن، زد!
" بکهو بیمارستانِ.. دلیلشم از خودش بپرس چون حال توضیح دادن ندارم و حالام ولم کن میخوام خبر مرگم برم بمیرم!.."
جیمین بیحوصله بود..
ذهنش بابت تمام تفکراتی که توی این یه مدت داشته بود، داغ شده و عاجز بود..
نبود شوگا و دل تنگش از طرفی و از طرف دیگه هم دزدیده شدن سوکجین..
حق داشت به پسر چوی، جواب تند و تیزی بده از اونجایی که اون همچنان یه سیریش باقی مونده بود!
رن با چهرهی ناباور، فکر میکرد به احتمال زیاد بازم توی رینگ دعواش شده بوده چون جیمین دهن باز نکرده بود تا راجع به دزدیده شدن جین و تیر خوردن بکهو چیزی بگه!
رن نیازی نداشت تا بیشتر بشنوه!
چون بعد اینکه اسم بیمارستان از بین لبهای جیمین بیرون اومد، با صورت بهت زده و نگران سمت ماشینش دوید و بدون اینکه به بادیگارد هاش اجازهی ورود و خبرچینی بده، پشت فرمون نشست و به لحظه نکشید که جیغ لاستیکهای بنز مشکی رنگ، سکوت کوچهی دریم بویز رو در برگرفت....
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
تازگیا فهمیدم زیاد تو پاورقیها حرف میزنم آره؟ *خنده
ولی به هرحال..
سلام..
نکته اول دربارهی اوضاع ووت و نظرات که اصلا راضی نیستم..
اگه این پارت نظراتش تو چنل به 60 تا رسید که پارت بعدی رو قول میدم فول، نامجین اسمات داشته باشیم و حتی زودتر از سه شنبه آپش میکنم!
وگرنه سه شنبه آپ نمیشه..
پس جدی بگیرید..
امیدوارم این پارت از رابطهی نامجین که خیلی مهم بود رو درک کرده باشید..
اگه سوالی بود حتما بپرسید تا ابهامی باقی نمونه..
نکته دوم.. یه عده میگفتن که انتظار داشتن نامجون با زور و کتک زدن جین رو وادار کنه و خلاصه خیلی خشن پیش بره..
ببینید، درسته که نامجون سادیسم داره ولی رفتارهای پرخاشگرانهش فقط تو رول بیدیاسام خودشو نشون میده و اینو میدونه تا وقتی که قراردادنامه توسط سابش امضا نشه، عملا نمیتونه بگیردتش زیر چک و لگد تا طرف امضاش کنه چون برخلاف قوانینِ!
پس با راهکارهای دیگهای جین رو مجبور به امضا زدن میکنه..
حله؟
نکته سوم دررابطه با سوال پارت قبل بود.. انجیل ها..
ببینید اگه دقت میکردین جوابش آسون بود!
پارت 47 بود که نامجین همدیگه رو رسما دیدن.. انجیلش دقیقا همونی بود که تو پارتهای اول داشتیم :")
ایات انجیل تو پارتهای 48 ، 49 و 50 هم دقیقا از ایاتی بودن که تو پارتهای اول داستان گفته بودم و تکراری بودن!
از پارت 47 به بعد، تمام انجیل ها تکرار میشن تا به اخر فیک برسیم..
گفته بودم وقتی نامجین همو میبینن کلا داستان دگرگون میشه و همهچیز به هم میخوره و این دگرگونی شامل حال ایات هم شده!
ایات دوباره دارن تکرار میشن و نشون میده اسپویلهایی که اوایل از طریق ایات بهتون میرسید، حالا داره رنگ و روی حقیقت رو به خودش و داستان میگیره :")
خط به خطِ سیر داستانیِ سیلور دویل پر از رمز و رازِ ، ولی متاسفانه به ذهن کسی نمیرسه تا پیداش کنه :"(
ممنون که حمایت میکنید❤
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
ووت و کامنت نشه فراموشش😍✨
ŞİMDİ OKUDUĞUN
⭕ Silver Devil ⭕
Hayran Kurgu+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
⭕50⭕
En başından başla
