" جیمین؟!...."
صدای بلند مرد باعث شد جیمین با شوک توی جاش بپره و برای بار دوم از فکر بیرون بیاد..
" زیاد از حد تو فکری.. میخوای امشب یه سر به بالا پشت بوم بزنیم؟.."
مرد با نیشخند رو مخی ازش درخواست کرد و دستش رو روی کمر برهنهی جیمین کشید..
جیمینی که طبق عادت هارنسهای سینه و رون پاهاش به صورت نیمه مخفی، زیر روب طلایی رنگ به چشم میخورد..
پشت بومِ بار دریم بویز ، جایی بود که با شوگا هم زیاد بهش سر میزدن و اکثرا زیر ستارهها و نور ماه با صدای موزیکی که از پایین میومد بدنهاشون روی هم میخزیدن و لبهاشون با ریتمِ آهنگ، روی هم میرقصیدن..
مایکل که چند قدم عقب تر ایستاده بود و زیر چشمی ، درحالی که سفارش مشتریهارو ردیف میکرد؛ به چشمهای نامطمئن و حالت کلافهای که جیمین داشت، خیره بود...
به نظر میومد جیمین، حوصلهی مرد رو نداشت و اون بیخودی منتظرش ایستاده بود..
پس از پشت پیشخوانِ بار بیرون اومد و سمت اون دو رفت..
" جیمین.. چندتا باکس توی رست روم هستش که باید بیارمشون.. کمکم کن.. "
لحن مایکل دستوری بود..
و باعث شد جیمین بدون اینکه فکری راجع به حساسیت مایکل روی خودش بکنه، تاییدش کنه و با یه عذرخواهی کوچیک سمت رست روم پرواز کرد..
چشمش به در بود تا دوست پسر لجبازش ازش وارد بشه و با چشمهای ریز و مرموزش دنبالش بگرده و اگه پیداش نکرد، مطمئن بشه که جیمین بازم مشتری داره و نباید مزاحمش بشه..
جیمین همین که به رست روم رسید با بغض به مایکلی که حالا روبه روش بود و بلاتکلیف نگاهش میکرد، خیره شد..
لبهای حجیمش رو روی هم گذاشت و از اینکه جلوی بقیه گریه کنه بدش میومد..
" فقط بگو دردت چیه جیمین!.."
جیمین میدونست هنوز یه هفته از بحثی که با شوگا داشته نگذشته..
میدونست برای وا دادن و دلتنگ شدن خیلی زوده..
ولی طاقت نداشت..
یه گوشهای از قلبش داد میزد که دل شوگا بیش از اندازه شکسته و نیاز به محبت و ترمیم داره..
بغضش رو قورت داد و دستی به موهای پریشون صورتیش کشید..
" دردم کسیِ که دردش خودمم.. "
دو پهلو جواب داد ولی مایکل به راحتی منظور پسرک رو فهمید..
میدونست هر چقدرم که رابطهی اون دو نفر عجیب به نظر بیاد ولی بازم خیلی راحت میشد احساسات رو از چشمهاشون خوند..
هر چقدرم که جیمین زیر غریبه ها بره و دور میله براشون نمایش داشته باشه، ولی بازم این پسر کله برفی بود که با چشمهایی که عمیق حسرت و خواستن رو فریاد میزدن، به معشوقش خیره میشد..
" یادمه وقتی از بیرحم بودن مارتین برات گفتم.. اینکه چطور یه عذاب شیرین برام بود .. اینکه چطور با تمام دعواهایی که داشتیم باهاش مونده بودم.. تو فقط گفتی ببین چشمهاش چی میگن.. "
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
