بارمن جوون و تازه‌کار همون طور که گلس های خالی و خیس از آب‌کشی رو دستمال میکشید، چشم‌های رنگیش رو به پسری که چند قدم دورتر و پشت بار نشسته بود، دوخت..
جیمینی که رقص نورها و فلش‌های تیز باعث میشد موهای صورتیِ دوباره ترمیم شده‌ش، برق تر و لَخت تر به نظر برسه..
چشمهای غمگین و تاریکش به زمین شیشه‌ایِ کلاب زوم بود و انگار اینجا نبود..
افکارش اونو با خودشون مایل‌ها به فضا برده بودن طوری که صدای بلند موزیک و داد و فریاد ها باعث نمیشد از هپروت بیرون بیاد..
مایکل فکر میکرد پسری که همین چند روز پیش از مسافرت نصفه نیمه‌ای که با زنگ زدن بهشون و خبر بدی که داده بودن، زهرمارشون شده بود، حالا توی هپروت سیر میکنه..

مایکل میخواست بهش نزدیک بشه و با لمس بازوی پسرک، اونو از افکار بیهوده‌ش بیرون بیاره ولی حاله‌های اطراف جیمین طوری بود که اجازه‌ی ورود به شخصی رو نمیداد..
مایکل هم مجبور بود از دور حواسش به پسر مو صورتی و محبوب کلاب دریم بویز باشه..

جیمین خیال نداشت ذهنش رو درگیر مشتری‌هاش کنه چرا که به طور عجیبی از زمان برگشتش از شانگهای به همراه مایکل و دخترش، میلی به سرویس دادم نداشت..
دلیلش شاید ذهن پر تشویش و شلوغش باشه و یا شاید هم دوست داشت یه مدت از این حِرفه کنار بکشه و به زندگی شخصیش سر و سامون بده..
در کمتر از 3 روز ،ذهنش سمت رابطه‌ی به بن‌بست رسیده‌ش با شوگا، کشیده نشده بود که سناریوهای دزدیده شدن سوکجین هم بهش اضافه شد!
حتی نمیتونست حدس بزنه باید چیکار کنه و چه راه حلی پیشنهاد بده تا همه چیز درست بشه و مُهره ها سر جای خودشون برگردن..

" هی خوشگل امشب زیادی تو خودتی؟!.."

صدای مردونه‌ای توی گوشش پیچید و باعث شد از خلسه‌ی تفکراتش بیرون بیاد..
نگاه گیجش رو به فرد مقابلش داد..

" هی.. از سفر برگشتی؟.."

جواب مردِ کت و شلواری که به نظر تو دهه‌ی چهارم زندگیش بود رو داد..
مردی که شریک چندین ساله‌ی کریس به حساب میومد و بعضی اوقات سری هم به چین و محله‌ی گولو میزد..

" اره چند روزی میشه.. تو حالت خوبه؟.. "

مرد از جیمین پرسید و پسرک با خودش فکر کرد که چرا توی همچین موقعیتی باید این فرد پا پیچش بشه و سوال ازش بپرسه؟!

" اره.. "

کوتاه جواب داد و ذهنش حالا داشت سمت دوست پسرش میرفت..
نیمه شب بود..
زمانی که هر شب شوگا به بهونه‌های مختلف به بار میومد تا با هم به خونه برگردن..
اکثر اوقات سوکجین خودش به تنهایی به اپارتمان مشترکش با جیمین برمیگشت، درحالی که شوگا و جیمین زودتر میرفتن و دور از ذهن نبود که جیمین رو با خودش به آلونکِ بالاییِ تتو شاپش میبرد و تا صبح درباره مشکلات جدیدشون حرف میزدن..
مشکلات لعنتی‌ای که هیچ‌وقت تمومی نداشتن..
زمان هایی رو یادش میومد که شوگا زخم‌های بعد از رابطه‌هاش با غریبه‌هارو درمان میکرد..
تا یه زمانی شوگا اهمیت نمیداد زخم‌هایی که حین سکس به حفره‌ی دوست پسرش وارد شده توسط چه شخصیه ولی این چند ماه اخیر، با صورت جمع شده از خشم آسیب دیدگی های جیمین رو درمان میکرد و آخر سر هم طاقت نمیاورد و هویت کسی که این بلا رو سر جیمین آورده رو می‌پرسید..
درکمال تعجب همون مشتری‌هایی که بهش اسیب میزدن و اهمیتی به سلامتیِ موصورتی نمیدادن، توسط اصرار های شوگا به کریس، دیگه سمت جیمین نمیومدن..
پسرک مو صورتی حالا داشت به رفتارهای دوست پسر مو سفیدس فکر میکرد..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now