انگشتهای سرکش نامجون حالا چند تار لخت و آتیشیِ پسرک رو که روی پیشونیش افتاده بود، به بازی گرفته بودن و برخورد نفس هایی که از بین لبهای سرخ و باز مونده‌ش به صورتش میخورد، باعث میشد بیخیال قراردادنامه بشه..
انگشتش پایین تر اومد و نگاه شیفته‌ش روی لبهای معشوق شیطان نشست..
انگشت شستش گستاخانه روی لب پاییش کشیده شد و لمس کوتاهی که باعث شد بدن جین لرز کوتاهی به خودش ببینه ولی نگاه جدیش رو همچنان حفط کنه..

" و من میشم همون بنده‌ای که الهه‌ش رو میپرسته و ستایش میکنه.. "

با اتمام حرف مرد بزرگتر، جین پوزخند صدا داری زد!
چی به سر پسرعموش اومده بود؟!
زمزمه هایی از گذشته رو به یاد میاورد..
دقیقا همون زمانی که دو شب قبل از فرارش از عمارت، توی باشگاه زیرزمین، با هم بحث کرده بودن..
همون زمانی که جین درحال دلبری و اغوا کردنِ مرد یخی بود و نامجونی که بی‌طاقت ، کمرش رو بین بازوهاش گرفت و به باسن برجسته‌ی جین،چنگ زده بود..

' اگه من رو ستایش کنی، منم هر چیزی که بخوای رو توی تختت بهت میدم...'

' اینکارو میکنم..این الهه‌ی نقره‌فام رو توی تختم میکشمش و تا جایی که نفس‌هاش اجازه میدن، میبوسمش..تا وقتی نور ضعیف ماه بدن برهنه‌ش رو هدف قرار میده، اجازه میدم با دلبری‌هاش خودش رو توی دردسر بندازه..تا وقتی پرتوی خورشید به چشم‌های روشنش بتابه، با لذت‌هایی که بهش میدم بارها زیرم بیهوش میشه..تا وقتی نسیم صبحگاهی تن بلوریش رو بلزونه، صدای جیغش رو درمیارم..مثل یه الهه‌ی زیبا توی تختم ستایشش میکنم.. مثل یه تندیس مقدس میپرستمش..'

مکالمه‌ی اون شب توی باشگاه تو سر جین جولان میداد و با خودش فکر میکرد که الان نامجون میخواد به قولش عمل کنه و توی تختش بپرستتش..
پس چندان بیراه هم نگفته بود!
اون روز حالا رسیده بود و دوباره نامجون ازش درخواست میکرد..

" انگار حرف خودت رو یادت رفته پسرعمو.. "

سوکجین به یاد آورد که مکالمه‌ی اون شبشون با چه حرفی خاتمه پیدا کرده بود..
نامجون که متوجه نشده بود اخمی کرد و منتظر موند..
پسرک مو آتیشی، دست مرد رو از روی صورتش کنار زد و نذاشت لبهاش بیشتر توسط انگشتهای مردونه‌ی نامجون لمس بشه..

" بهم گفتی میخوای منو تو تختت بپرستی ولی یادت رفته که گفتی ' الهه‌های شیطانی ارزش پرستیده شدن ندارن!..' "...

نامجون لب پایینش رو از داخل گزید و چیزی نگفت..
تنها به این فکر میکرد تا چه حد از اعتقاداتش دور شده و دقیقا چی شد که تصمیم گرفت برخلاف گذشته که قول داده بود دیگه هرز سراغ بی‌دی‌اس‌ام نیاد، همچین پیشنهادی به پسرعمو داده.......

___________________

محله‌ی گولو هنوز بیدار بود..
از‌‌نیمه‌ی شب گذشته بود و کلاب دریم بویز همچنان تو اوج، پذیرای مردهای مست و نیمه هوشیاری بود که با تمام وجود یا قمار میکردن و یا با دوستانشون بی‌دلیل می‌خندیدن و می‌رقصیدن..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now