" میدونی از بچگی درس حسابم خوب بود.. جدا از مغزی که هواسا برای کامپیوتر و نرم‌افزارهای مختلف ازم ساخت.. پایه‌ی حساب و کتاب کردن، معامله‌س.. هوم؟!.. میدونم اینا رو خوب متوجهی ولی از اونجایی که فعلا مغزت درگیر کمبود ' یه چیزی ' هستش، دارم کامل توضیح میدم.. مثل یه مبتدی.. هوم؟!.."

نامجون از قصد روی کلمه‌ی ' یه چیزی ' تاکید کرد..
قفسه‌ی سینه‌ی جین از شدت درد به شدت بالا و پایین میشد‌..
نفس‌هاش نامنظم شده بودن و تا همین الانشم زیاد از حد بدون اون ماده زنده مونده بود..
از حرفهای پسرعموش سر در نمیاورد..
حس میکرد ثانیه به ثانیه هوشیاریش از قبل هم کمتر میشه و قرار بود دوباره همه چی معلق بشه...

" معامله میکنیم.. من میشم اون کسی که تورو از این وضعیت نجاتت میده و تو میشی همونی که من میخوام.. "

نامجون میخواست سوکجین رو از کثافتی که توش فرو رفته نجات بده..
میخواست دوباره برگردن به همون دوران کودکی‌شون و همه چیز رو تغییر بده..
میدونست بیشتر بخاطر حس دامینتی که درونش رو میسوزونه شروع شده و نمیتونست خودش رو دربرابر سابی مثل سوکجین کنترل کنه..
اون میل لعنتی که چندین سال خودش رو مخفی کرده بود و توسط اعتقاداتش محفوظ شده بود، دوباره داشت برمیگشت..
این‌بار مطمئن نبود چه بلایی ممکنه سر سابش بیاره..
مطمئن نبود تا کجا پیش میره ولی اینو میدونست که ساب لعنتیش دقیقا همون پسری بود که به در اتاق مخفیِ عمارت کیم، چنگ زده بود و از درد مینالید..
مطمئن نبود دامی که درونش رو به جوش و خروش انداخته بود، قراره سوکجین رو تا چه حد مطیع و برده‌ی خودش بکنه ولی اینو میدونست سوکجین سزاوار رفتارهای روانی و کنترل نشده‌ی خودشه..

سزاوار اینه که توسط نامجون رام بشه و تا ابد مطیع و برده‌ی رئیس جدیدِ گنگشون بشه..
این طوری همه‌چیز سرجای خودش برمیگشت..
سوکجینِ رام شده، کمتر برای گنگ دردسر درست میکرد و افراد هم به عنوان جانشین پدرش، به رسمیت میشناختنش..

سوکجین سکوت کرده بود چون همه چیز داشت محو میشد..
تاریکی تو یک قدمیش بود و سر در نمیاورد نامجون از چه معامله‌ی کوفتی ای حرف میزنه..
پاهای سستش اجازه قدم برداشتن ندادن و جلوی در، روی زانو هاش افتاد..
ولی هنوز بهوش بود و نامجون از صدای خس‌خس نفس‌های منقطعش اینو فهمید..
خونسردانه خم شد و با فشردن دکمه‌ای روی ریموتی که دستش بود، در اتاق باز و مردی وارد شد‌..
مرد با دیدن پسرکی که بخاطرش اینجا بود و جلوی در به دیوار تکیه داده بود و حال مساعدی نداشت، از پشت عینک زیر چشمی به اربابش خیره شد..

نامجون چشم چرخوند و وقتی به کمک مرد عینکی ‌اومد، خودش خم شد و سوکجینِ نیمه برهنه رو از روی زمین بلند کرد..
سوکجینِ نیمه‌جون رو روی همون تخت قبلی گذاشت و موهای پریشون قرمزش رو از روی پلکهای نیمه‌بازش کنار زد..

" شروع کن.."

نامجون به اون مرد گفت..
مرد عینکی، ابتدا معاینه‌ش کرد..
و سپس با دقت از داخل کیف بزرگ و سامسونتش، سرنگی بیرون کشید و درحالی که پنبه ای توی دست دیگه‌ش بود، به مریضش خیره شد..
سوکجین با سردردی که از دیشب رهاش نکرده بود، متوجه‌ی سرنگ توی دستهای دکتر شد و بلافاصله چشمهای نیمه بازش، گرد شد..
نمیدونست تو ذهن نامجون چی میگذره ولی مطمئن بود اون امپول هوایی بود که قرار بود به کشتنش بده!
ذهن درمونده‌ش از نبود مخدر، چرت تحویل میداد و این دقیقا عوارض اعتیاد به مخدر بود!
از شدت شوک نیم‌خیز شد..

" نک..نکن!.. بهم دست نز..نزن!.. حرومزاده‌ی پس فطرت می..خوای چیکارم..کنی؟.. نام..نامجون!!.."

سوکجین تقلا میکرد تا مچ دستهای لرزونش رو که حالا توسط پسرعموش چنگ شده بودن و اجازه‌ی حرکت بهش‌نمیدادن، بیرون بکشه..

" آروم باش اون یه دکتره که میخواد ازت خون بگیره همین!.."

نامجون سعی کرد توضیح بده ولی مغز معتادی که یک روز کامل بهش ماده نرسیده باشه، عملا بی مصرف بود و هیچ چیز رو به درستی پردازش نمیکرد، حتی حرف زدن های ساده و تحلیل هاش...

صورت نامجون بخاطر جیغ و فریاد های گرفته‌ی پسرعموش توی هم فرد رفته بود و به چشمهای روشن و بی فروغِ سوکجین که تو خون میغلتید، خیره بود..
رنگش حسابی پریده بود و دستهاش که توی دستهای نامجون بودن، سعی میکردن خراشی روی ساعد مرد بزرگتر بندازن تا رها بشن..

" گفت..گفتم ولم کنید!.. آههه.. فاک..فاک یو نامجون.. میکشمت.. می‌..کشمت.. ع..عوضی.."

جین با عصبانیت جیغ میکشید چون حالا سوزن سرنگ به داخل رگِ متورم از نبود مخدر، وارد شده بود و خونش رو بیرون میکشید..
همه‌ی اینها در صورتی اتفاق افتاد که حتی یه قطره اشک از چشمهای پر شده‌ی سوکجین نچکیده بود..
هنوزم معشوق شیطان بیش از اندازه مغرور و سرکش بود..
جوری که حتی تو بدترین حالتش هم دست و پا میزد و قصد نداشت کوتاه بیاد..
زیر چشمهاش گود افتاده بود و کبودیش توی ذوق میزد..
نامجون از خودش میپرسید که چه چیزی باعث شده پسرعموش تا این حد عوض بشه و این بلاها رو سر خودش و زندگیشون بیاره؟...
آفرودیتی که بخاطر تقلاهاش روب حریر از سر شونه‌هاش به روی پهلوهاش آویزون شده بود و بدن بلوریش توی چشم مرد بزرگتر دست کمی از تندیس ها نداشت..

میتونستن از ادرارش هم تشخیص بدن که آیا معتاد هستش یا نه..
ولی نامجون نمیتونست مغرورِ سرکشی مثل جین رو وادار کنه تا قوطی پلاستیکیِ ازمایشگاه رو بدون‌ هیچ حرف و سوالی، مطیعانه از ادرارش پر کنه!..
پس این‌ تنها کار بود که بتونه مطمئن بشه سوکجین اعتیاد داره تا نقشه‌هایی که توی ذهنش چنگ میکشید رو سر و سامون بده..
نقشه‌هایی که اگه با اصول و قوانینی که چند سال پیش روی ساب هاش پیاده میکرد، پیش میرفت مطمئنا به جاهای خوبی میرسید..
جایی که دقیقا هم سوکجین رو نگه‌میداشت و هم دامِ درون خودش رو.....

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

سلام

یه نکته‌ای راجع به انجیل هایی که اول هر پارت گذاشته میشه، تغییر پیدا کرده ولی میخوام خودتون متوجهش بشید..
معنی و مفهموم نیست..
فقط از وقتی نامجون جین رو دزدید، توی همین پارتهای اخیر، یه نکته‌ای به وجود اومده راجع بهشون که میخوام ببینم کی میتونه حدس بزنه..
دقت میخواد..
هر کی متوجهش شده، بگه..

ممنون که حمایت میکنید❤

⭕ Silver Devil ⭕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora