"کی گفته من جونگمینم؟"

Start from the beginning
                                    

با چشم های نیمه باز و بسته دست انداخت و از توی کشوی عسلی قوطی قرص‌هاش رو برداشت.

تعدادی آنتی‌هیستامین و کلونازپام رو با یه نصفِ لیوان آب قورت داد و بعد دوباره چشم‌بند رو پایین کشید.

خودش رو به کمر روی تخت ولو کرد و دست‌هاش رو روی شکمش قرار داد و منتظر بیهوش شدنش شد.

این هم مشکل اون بود؛ هر وقت که می‌خواست بدون قرص آرامبخش بخوابه باید نایتمرز های مسخره و زجر آورش رو تحمل میکرد؛ که آخرش هم به دوبرابر کردن دوز قرص‌هاش و بدن دردهای روز بعدش ختم میشد.

اما عجیب بود که توی تمام این سال‌ها فقط یک خواب رو می‌دید.

هیچ دلیلی نداشت تا همچین رویای شبانه‌ای داشته باشه. البته اسم رویا برای اون اتفاقِ وحشتناک خیلی دلسوزانه به حساب میومد. شاید باید می‌گفتیم همش یه کابوس تکراری و ترسناک بود که شب‌های متوالی‌ای از زندگیش رو به باد فنا داده.

هر موقع این کابوس رو می‌دید احساس میکرد که هیچ پناهی نداره؛ انگار که مورد حمله واقع شده بود و بعد با شدت از خواب می‌پرید؛ ضربان قلبش افزایش پیدا می‌کرد و کمی نفسش تنگ میشد.

اما خوشبختانه، یا بدبختانه، تمام این اتفاقات شب‌ها رخ می‌داد..

روز ها اون دانشجوی سال سوم مهندسی مکانیک بود و توی کلاس کنار نابغه های دیگه می‌نشست و به نمره هایی که باید می‌گرفت فکر میکرد.

میتونست بخنده، شاد باشه و از زندگیش لذت ببره؛ ولی به طرز لعنت‌ واری موقع خواب تمام درد های دنیا راه خودشون رو به سمت قلب کوچیکش پیدا می‌کردند.

یجورایی انگار زندگیِ دوقطبی ای داشت؛ شب و روزهاش کاملا باهم متفاوت بودن.

سوکجین دلیل کابوس‌هاش رو نمیدونست؛ اون یه خانواده ی کم جمعیت و بی‌نقص داشت و عاشق پدر و مادرش بود.

اون‌ها کاملا نرمال بودن و هیچ دلیلی پیدا نمی‌کرد تا علت این خواب‌ها رو توضیح بده. و البته که پسر محتاط و دوراندیش ما راجب این خواب‌های عجیب و غریب و تکراری هیچ حرفی هم نمی‌زد.

چرا باید خانواده‌اش رو نگران میکرد؟

چرا باید دلیل دلواپسی و نگرانی بقیه میشد؟

اون از اینکه باری روی شونه ی پدر و مادرش باشه بدش میومد. دوست داشت خودش همیشه اون کسی باشه که به مشکلات بقیه گوش میده. کسی که پای دردودل هاشون میشینه و آرومشون می‌کنه.

این طبیعت سوکجین بود. اون در هر لحظه ای عاقلانه رفتار میکرد. حاضر بود از داشته‌های خودش بخاطر کوچکترین آسایش و راحتی دیگران بگذره؛ و تمام سعیش رو می‌کرد تا بتونه یک دوستِ خوب باشه.

MR. X AND I || KOOKJINWhere stories live. Discover now