" ج..جلو ن..نیا!.."
دوباره با لکنت زمزمه کرد و اینبار مرد بزرگتر که کت و شلوار رسمی و قد بلندی داشت بهش نزدیک تر شد..
صورت پخته و موهای بالا زدهش ازش یه مرد کامل و بالغ ساخته بود..
قدرت کلامش و حیلهای که حتی توی چشمهای تیره و کشیدهش بود، ادمو افسون میکرد..
مردی که خودش زن و بچه داشت ولی همچنان دنبال عیاشی بود و حالا بازم سراغ رن اومده بود!؟...
" مینگی...بذار برات توضیح بد___"
" گفتم منو با این اسم صدا نزن حرومزادهی لاشی!.."
اینبار رن با صدای بلندی فریاد زد و بخاطر باز شدن حنجرهش، اشکهاش هم با لجبازی روی گونههای سرخش ریختن..
سرش گیج میرفت و نمیخواست دوباره گول چشمهای مرد رو بخوره..
نمیخواست دوباره خام حرفهاش بشه و از کینکی بودن مرد بترسه..
" باشه..باشه.. فقط بهم گوش بده.."
" گوش بدم؟؟.. به چی گوش بدم؟؟.. به مزخرفاتت؟.. به هرزه بودنت؟؟.. به لاشی بودنت؟.. به چی گوش بدم هانیول!!!؟.. به اینکه هیچ وقت چین نبودی و وقتی میومدی از بدنم استفاده میکردی و بازم برمیگشتی کره؟؟.. به اینکه بدون هیچ دلیلی گفتی این رابطه رو نمیخوای و احساساتم رو له کردی و رفتی؟..."
رن فریاد میزد و قلبش بخاطر حرفهایی که روی دلش مونده بود میسوخت..
دستش رو روی قلبش گذاشت و چندبار ماساژش داد ولی انقدر درد میکرد که نمیتونست تصورشو بکنه..
اشکهاش گوله گوله صورتش رو خیس میکردن و جلوی پوتینهاش روی زمینی که سنگهای سیاه رنگی داشت، میریخت..
به اطراف نگاه کرد تا بادیگارد هاشو پیدا کنه..
وقتی دید یکی شون با سرعت به طرفش میاد، چشمهای اشکیش برق زد..
این عمارت لعنتی داشت میبلعیدش....
" متوجه نیستی..من برای رفتنم دلیل داشتم.. ماموریت اخرم توی کره به سختی گذشته بود و تمام اطلاعاتم لو رفته بود.. عزیزم تو که میدونی توی کابینهم چقدر کثافتکاری بود.. حدس بزن اگه یه درصد با اون اطلاعاته لو رفته زندان میوفتادم چی میشد؟.. حرفمو باور کن___"
مردی که توسط رن ' هانیول ' خطاب شده بود با صدای گرفته ای تند تند براش توضیح میداد ولی رن با دستهای لرزون اشاره کرد تا هرچه سریع تر مرد رو به بیرون بندازن..
بادیگارد ها بازوهای مرد بزرگتر رو گرفتن و کشون کشون با خودشون سمت در میبردن..
" دستت رو بکش!!.. با توعم غول بیابونی بهت میگم ولم کن!!.. مینگی.. بهم فرصت بده ثابتش کنم.."
مرد درحالی که با صدای بلند توضیح میداد و بین بازوهای بادیگارد ها میچرخید فریاد میزد ولی رن تنها اشکهاش شدت گرفته بودن و به میلهی طلایی پلهها چنگ زده بود تا زمین نیوفته..
تمام دلایلی که براش گفته شده بودن رو همون شب اولی که ترکش کرده بود، پدرش براش گفته بود..
گفته بود که هانیول توی ماموریت اخرش شکست خورده و مجبور به فرار شده..
پدرش میدونست که به یکی از شریکهاشون یعنی لی هانیول دلباخته..
یادش میومد روزهایی رو که پدرش از این رابطه با مردی که تقریبا 20 سال از خودش بزرگتر بود منعش میکرد..
ولی رن انقدر وابستهی قوانین ددیش شده بود که نمیتونست حتی یک ثانیه هم به نبودنش فکر کنه..
و الان تنها رن بود که خودش رو روزی هزاران بار لعنت میکرد که با مرد هوس بازی مثل هانیول وارد رابطه شده و زندگیش رو به تباهی کشونده بود..
" ارباب جوان.. زنگ بزنم به دکتر شخصیتون؟.."
خدمتکار قبلی بهش گفت در عین حال از اربابش میترسید چون بدون اجازه هانیول رو دارد عمارت کرده بود!
" ن..نه... وقتی برگشتم.. حسابم رو باهات تصویه میکنم.. تا..تا جرعت نکنی دیگه بدون اجازهی من این حرومزاده رو وارد عمارت کنی و بهم دروغ بگی که دوستم اومده دیدنم!.."
رن درحالی که با قدمهای اروم از پلههای باقی مونده پایین میومد با لحن تاریکی زمزمه کرد و اشکهاش رو از روی صورتش پاک کرد..
حالا که دیگه خبری از هانیول نبود میتونست نفس بکشه..
اگه پدرش میفهمید، دیگه نمیذاشت اون مرد روی کره خاکی زنده بمونه!
قبلا هم همینکارو میخواست بکنه ولی بخاطر التماس ها و اشکهای معصومانهی رن از هانیول گذشته بود..
" ار..ارباب.. او..اون مرد تهدیدم کرد.. لطفا منو..ببخشی..ببخشید..التماس میکنم.."
زن میانسال به التماس افتاده بود ولی رن انقدر از هانیول ضربه خورده بود که نمیتونست به کسایی که باهاش همدستیه کوجیکی داشتن رو ببخشه..
بی توجه به گریه ها و التماس های خدمتکار از عمارت بیرون زد و با قلبی سنگین و چشمهایی که منتظر دوباره باریدن بودن، سوار بنز مشکی رنگ و براقی شد و با اشاره به بادیگاردش سمت بار رئیس وو رفتن..
با حال بدی که از دیدن دوبارهی اون مرد داشت باید به دنبال بکهو میرفت..
حس میکرد باید دوباره سوار موتورش بشه و برخلاف دفعات قبل که با لجبازی دست به سینه مینشست ، دستهاش رو از پشت دور کمر مرد حلقه کنه و به جای اخم و زخم زبون زدن بهش، سرش رو روی شونهش بذاره و تا وقتی کل محلهی گولو رو میچرخیدن گریه کنه......
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
سلام..
بگید ببینم انتظار هانیول رو اونم این شکلی داشتید یا نه؟! *خنده
اینم بگم اگه هویت هانیول رو یادتون نمیاد، برای خودم خیلی متاسف میشم چون خوانندههای بیدقتی دارم! *پوکر
قالَ بیوتی :
دوستان اگه بازخورد های متفاوتی دریافت میکنید بخاطر اینکه نانا مال کانال رو جواب میده و من مال واتپد رو..
ممنون از اونایی که درک میکنن و همیشه همراهمون هستن و بهمون انرژی میدن❤
ووت و کامنت هم نشه فراموش ❤✨
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
