حالت نشستنش بین پاهای نامجون جوری بود که انگار به سجده در اومده بود..
حالا اینجا بود..
معشوق شیطانی که مثال زیبایش دست کمی از الهههای یونانی نداشت، جلوی پاهای پسر مسیح زانو زده بود..
دست نامجون بالا اومد و چونهش رو درحالی که چنگ زده بود، رو به بالا گرفت تا چشمهاشون همدیگه رو ملاقات کنه..
با انگشتی که انگشتر زمرد معروفش دورش خودنمایی میکرد، گونهی پسر شیطانی رو لمس کوتاهی کرد..
اشک خشک شدهای که بخاطر کابوس روی گونهی سفیدش به چشم میخورد و برق چشمهای وحشی و مردمکهای لرزون از نبود مخدر توی رگهاش..
پسر بزرگتر خبر داشت..
همون زمانی که جاسوس هاشون گزارش دادن سیلور دویل اوردز کرده و به بیمارستان منتقلش کرده بودن..
مرد بزرگ تر فهمیده بود جین معتاد شده..
اونم معتاد همون فرمولِ مردی که دیشب روی دیکش سواری میکرد!...
نامجون همه چیز رو مو به مو خبر داشت درحالی که سوکجینِ بیچاره همهی این مدت رو بخاطر نعشگیش چیزی نفهمیده بود..
نامجون با دست دیگه شونهی ظریف جین رو مشت کرده بود..
حالا چهرهی سرد نامجون بیتفاوت تر و چشمهای تیرهش یخ زده تر از همیشه بودن..
" جایگاهت رو نشونت میدم.. دقیقا مثل همونی باهات رفتار میکنم که خودت رو براش درست کردی.. بهت نشون میدم فرار کردن از عمارت چه عواقبی داره.. و بهت میگم جایگاه هرزهها توی زندگیه من و توی عمارتی که حالا من رئیسشم، دقیقا کجاست...."
نامجون میدونست دیشب بین کریس وو و سوکجین چی گذشته..
میدونست تمام این مدت چی مصرف میکرده و مثل یه هر جایی، پاهاش رو برای دیگران باز میکنه..
همهی این بیشرمی ها قرار بود تا کجا ادامه داشته باشه؟!
نامجون اینجا بود تا آدمش کنه..
با زمزمه های خشمگین نامجون ، پسر کوچیک تر نفسش رو بیرون داد..
یه نفسی که تماما حرص و ناباوری بود..
چه بلایی سر نامجون اومده بود؟!
" پس وقتی زانو زده بین پاهای منی، دست از تهدید و سرکشی کردن بردار.."
نامجون اتمام حجت کرد و فقط نگاه گیج و بهت زدهی سوکجین بود که انگار فریاد میزد " بگو که این یه کابوسه!.." ، جلوش ظاهر بودن......
انگار یادش رفته بود جین بخاطر همین آدمای عمارتشون مجبور به فرار شده بود!
انگار یادش رفته بود که این افرادشون بودن که جین رو به عنوان رئیس نپذیرفتن..
ولی جین هم انگار یادش رفته بود که اولین کسی که اتیش این بازی رو شروع کرده بود خودش بود!
وقتی که با سرکشی قوانین رو دور میزد و با زورگویی میخواست تنها رئیس عمارت و گنگ کیم باشه، بدون اینکه به حق نامجون فکر کنه!..
و وقتی دید از سمت هیچکس تایید نمیشه و با گیر افتادن پدرش همه تو روش ایستادن، فهمید جایی براش وجود نداره..
و حالا نامجون برای خودش دلایل منطقی داشت درحالی که سوکجین هم دلایل خودش رو داشت!
ولی نباید یادش میرفت کسی که این بازی رو شروع کرده بود و قرار بود آتیشش دامن همهشون رو بسوزونه، خودش بود..
یعنی معشوق شیطان....
VOUS LISEZ
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
⭕47⭕
Depuis le début
