دنیل جواب داد و بعدش مکالمه خاتمه پیدا کرد..
سمت دوستش که روبهروی پنجرهی قدی و بلندی ایستاده بود و محله گولو رو نگاه میکرد، رفت..
" چی میگه؟.."
نامجون پرسید و دستش رو توی جیب شلوار رسمیش فرو برد..
این روز ها انقدر سردرد داشت که نمیدونست چیکار کنه و چه قرص کوفتی مصرف کنه..
انقدر بیخوابی به سرش زده بود و انقدر استرس دوباره گم کردن سوکجین رو کشیده بود که حدس میزد چندین تار از موهاش سفید شده!
مطمئن بود که اینبار موهاش از دست سوکجین سفید شده!....
" احتمالا برای رئیس وو ساک میزنه!!.."
دنیل با خنده گفت و برای یه لحظه فراموش کرد با این حرفش ممکنه چه بلایی سر نامجون و اعصابش بیاره!!!
نامجونی که با این حرف از شدت حرص دستی که توی جیبش رو مشت کرد و فکش رو جلو داد..
میتونست انعکاس دوستش رو از شیشهی مقابلش تشخیص بده..
اینکه دنیل تازه فهمید چه غلطی کرده و لبش رو گزید..
ولی دیگه دیر شده بود..
نامجون از همون شبی که پسرعموش رو مشغول هرزه بازی دیده بود، عقلش رو به درک فرستاده بود..
دقیقا از همون شبی که دیده بود جین تنها با لباس زیر جلف و زننده ای خودش رو تاب میده و جوری میله رو لای باسنش فرو میبرد که انگار چندین هزار بار ازش سواری گرفته...
از همون شب تمام منطق و چیزی که براش ارزش قائل بود رو زیر پا گذاشته بود..
تنها صلیب و زنجیری که متصل به گردنش نگهش داشته بود باعث میشد،نخواد همین الان اسلحهش رو تو مُخ پسرعموی سرکشش خالی کنه!
فقط باید دستش به سوکجین میرسید و بعدش حتی خودشم نمیدونست تا چه حد میتونه بد باشه و چه بلایی سرش بیاره!.....
_______
سوکجین وقتی با چشم غرهای از بین دو بادیگارد قول پیکری که اطراف در اتاق کریس کشیک میدادن گذشت و وارد اتاق شد، قبل اینکه رئیس وو سرش رو از لپتاپی که جلوش باز بود و پشت میزش نشسته بود بگیره، درو پشتش بست و قفلش کرد..
اولین کاری که کرد، این بود که ماسک نقرهایش رو دربیاره و به نقطهای پرتش کنه..
ماسک نقرهایِ سیلور دویل معروف با پرتاپ صاحبش، چند دور دور خودش چرخید و بالاخره جایی نزدیک بار اتاق رییس وو فرود اومد..
لبخند شیطونی روی لبهای حجیم و سرخ از بالمش بود..
بالم گیلاسی که لبهاش رو براق تر و رد قرمز کمرنگی رو بهجا گذاشته بود..
" با ادوارد درگیر شدی!.."
کریس شور هر چی رُک بودن و بلافاصله سر اصل مطلب رفتن ، رو در آورده بود!
سوکجین بخاطر شانس بدش توی دلش فحشی داد..
ولی نمیدونست چطور شده که کریس متوجهش شده بود؟!
یعنی ممکن بود توی این چند دقیقه که تا به اتاق رئیس برسه، ادوارد تهدیدش رو به چپش گرفته باشه و به کریس گزارش داده باشه؟!..
ولی سوکجین اهمیت نداد..
در واقع چهرهی خونسردش چیزی بروز نمیداد..
همون طور با قدمهای اهسته و ناهماهنگ که اثر مخدر بود ، به میز بزرگ نزدیک شد..
اتاق تا حدی تاریک بود و نور هالوژنها تنها اطراف رو روشن میکردن ولی به قدری ضعیف بودن که سوکجین نمیتونست مطمئن بشه کریس مثل همیشه عینکی به چشم داره یا نه..
شایدم واقعا اتاق به قدر کافی نور داشت و فقط سوکجین بخاطر نعشه بودنش متوجهش نمیشد!....
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
