" یه پسر یک ساله داری...."
سوکجین با فکری که به سرش زد، حالا اروم تر به نظر میرسید درحالی مشتش یقهی مرد رو شل میگرفت، توی صورت ادوارد زمزمه کرد..
ستون فقرات مرد سیاه پوست با تهدید شدن بچهش لرزید!
" من آدم منصفیم.. من که نمیخوام یه وقت.. پسر کوچولوت تا اخر عمرش نتونه راه بره؟.."
جین با نیشخند بدی ادامه داد و اهمیتی به چشمهای پدری که نگران فرزندش بود نکرد..
" از جلوی چشمهام... گمشو!.. و وای به حالِ پسرت اگه کریس چیزی بفهمه....."
اینبار با لحن سردی که حتی نیشخند به لب نداشت اروم تر از همیشه زیر گوش مرد لب زد و ثانیهی بعد یقهش رو کاملا ول کرد....
بعد اینکه مطمئن شد هیچکدوم از دنسرا و همکاراش اطرافش نیستن و ادواردم زده به چاک، در اتاق گریم رو بست..
بستهی کوچیکی که حاوی پودر سفید رنگ بود رو باز کرد و روی میز شیشه ای ریخت..
* سریع باش!..با کشیدنش میتونی راحتتر اجازه بدی ذهنت رو تسخیر کنم...*
صدای شیطان توی گوشش پیچید و باعث شد پوزخندی به چهرهی خودش توی اینهی مقابلش بزنه..
میدونست با کشیدن ماده مخدر شیطان بیشتر توی ذهنش مانور میده و از این بدش نمیومد...
توهم های شیطانی رو دوست داشت..
چیزی بود که از اول براش ساخته شده بود..
با اسکناس یه لاین باریک ازش درست کرد و بعد اینکه اسکناس رو رول کرد با یه حرکت سریع لاین مخدر و طی کرد و از طریق بینیش بالا کشیدش..
انتهای بینیش بخاطر بالا کشیدن میسوخت..
ته حلقش هم همین طور..
ولی اهمیت نداد چون اینا طبیعی بودن..
دماغش رو مالید و فس فس کرد..
صداش رو صاف و بستهی بعدی رو باز کرد و دوباره مراحل قبل، تکرار شد..
چوکر مشکی رنگ دور گردنش تنفس رو ازش میگرفت..
شُلش کرد و با دستهایی که سست میشدن و چشم هایی که کمکم روبه تار شدن میرفتن، بستهی سوم رو باز و لاین سوم بعد چند دقیقه داشت روی مغز و جسمش اثر میذاشت..
اینبار زیاده روی کرده بود ولی واسش اهمیت نداشت..
خسته بود و میخواست بیشتر اوج رو حس کنه..
بیشتر های باشه و بیشتر اطرافش رو درک نکنه..
بدون اینکه اهمیت بده میکروفون کوچیک همیشه زیر چوکرش مخفیه و ممکنه مکالمات رو ضبط کرده باشه، تصمیم گرفت به اتاق کار ددی کریس بره و ازش یه درخواست کوچیک بکنه..
و اون درخواست هم، برگشتن بکهو بود...
___________
" قربان..هدف چند دقیقهس وارد اتاق رئیس وو شده..."
بادیگارد از طریق میکروفون کوچیکی که زیر یقهی پیراهنش مخفی کرده بود گزارش داد و دوباره به سوکجین خیره شد..
" شیش دونگ حواستون روش باشه..حتی اگه مشتری داشت و به اتاق دیگهای رفت، همراهش برید و چشم ازش برندارید.."
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
