" مسافرت میری؟.."
صدای نزدیکش باعث شد دستهای جیمین که سعی در هل دادن چمدون به زیر تختش بود، خشک بشه..
دیگه قایم کردن چمدونش فایده نداشت چون دوست پسرش واضح مچش رو گرفته بود..
پشتش به در بود و صورت شوگا رو نمیدید..
" یادمه میگفتی از شانگهای بدت میاد.. حالا چی شده تصمیم گرفتی به اوجا سفر کنی؟.."
شوگا در حالی که شونهی راستش رو به چهارچوب در اتاق جیمین تکیه داده و دست به سینه بود، با پوزخندی زمزمه کرد..
چشمهای تیزبین و شکاکش روی چمدون کوچیکی که معلوم بود جیمین همین چند دقیقه پیش درحال جمع کردنش بود، زوم شده بود و حالا آروم آروم بالا اومد و وقتی از دستها و کمر دوست پسرش گذشت، پشت گردنش و موهای صورتیش اروم گرفت..
" برگرد بهم نگاه کن.."
لحن شوگا هشدار آمیز بود ولی جیمین پسری نبود که به حرف کسی گوش بده..
زندگی بهش یاد داده بود تنها به حرف خودش متکی باشه و به هیچکس اعتماد کاملی نداشته باشه..
اون توی فقط یک روز هزاران ادم میدید و ازشون عبرت میگرفت..
فقط توی یک روز انقدر با ادمهای مختلفی سر و کله میزد که شاید یه ادم معمولی همین تعداد ادم رو توی یک ماهش میدید..
جیمین تکون نخورد و همچنان پشتش به شوگا بود..
لجبازی و یا حتی اضطراب..
هر چیزی که اسمش بود نمیذاشت راحت برگرده و به چهرهی دوست پسرش نگاه کنه..
حدس میزد..
شوگا فهمیده بود که میخواست به شانگهای بره..
حتی مطمئن بود این لحن طلبکار و عصبیش که انگار ارامش قبل طوفان بود، بخاطر فهمیدن قضیهی پیشنهاد از طرف مایکلِ..
" بهت گفتم برگرد سمتم جیمین! "
صدای فریاد شوگا باعث شد جسم کوچیک و ظریفش از جا بپره!
با چهرهی بهت زده سرش رو چرخوند تا اینکه چشمهاش به قامتی که چند قدم بهش نزدیک تر شده بود، برخورد کرد..
" داد..داد نزن.. سوکجین خوابیده.."
صدای گرفتهی جیمین از بین لبهاش بیرون اومد..
وقتی حال جین بد شد و کریس بهش دستور داد باهاش به خونه برگرده، تصور نمیکرد دوست پسرش سراغش بیاد..
تازه با توپ پر و چهرهی خمشگینی که انگار هر لحظه انتظار دریدن چیزی رو داشت..
کسی که باید شاکی باشه جیمین هم بود!
شوگا اصلا خبری ازش نبود و اینکه شوگا، بهش زنگی نزده و سراغی ازش نگرفته باعث میشد جیمین هم بخواد ازش مسافرت رفتنش رو، پنهون کنه..
" من باید از کریس بفهمم میخوای با اون حرومزاده به سفر بری؟.."
شوگا دوباره با صدای بلندی اعلام کرد، درحالی که قدمهاش رو سمت جیمینی که روی تخت نشسته بود برمیداشت..
چشمهای همیشه آروم و بیخیالش، حالا رگههای از خون رو به رخ جیمین میکشیدن و دستهای همیشه گرمش، از شدت سوز سرما قرمز شده و یخزده بودن..
هوای بیرون سرد بود و چیزی به اوایل زمستون نمونده بود و شوگا وقتی از کریس شنید که دوست پسرش با بارمن کلاب میخواد به مسافرت بره، همه مشتریاش رو از تتو شاپ بیرون انداخته بود و قبل اینکه دیر بشه، با قدمهای سریع خودش رو به اپارتمان جیمین و جین رسونده بود..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
