نامجون با خودش زمزمه میکرد..
دنیل متوجه‌ی ناباوریش شده بود ولی نمیتونست کاری بکنه..
خودشم به اندازه کافی متعجب بود..

" حواستون به سیلور دویل..یا همون پسری که ماسک نقره‌ای میذاره باشه..برای یک لحظه هم ازش چشم برندارید..هرجا رفت به صورت نامحسوس تعقیبش میکنید و گزارش لحظه به لحظه‌ش رو بهم میدین..مفهومه؟!.."

دنیل درحالی که فرمون رو به سمت چپ هدایت میکرد، توی بی‌سیم مخصوص گفت و لحظه‌ی بعد بادیگارد " چشم قربان " گفت و اتصال قطع شد...

" اینبار نمیذارم از دستم فرار کنه... با همون اسلحه‌ی نقره‌ای رنگِ خودش، تهدید به مرگش میکنم و هر طور که شده از اون خراب شده میکشمش بیرون...."

نامجون درحالی که به یه نقطه‌ی دور از شیشه‌ی ماشین به بیرون زل زده بود، زمزمه کرد..
لب پایینش رو مکید و با شدت گرفتن افکار مریضی که توی ذهنش داشت، پوزخند کمرنگی زد..

" اون کلاب رو روی سر کریس وویی که جرعت کرده سوکجین رو توش مخفی کنه، خراب میکنم..و حتی نمیتونی تصور کنی.. کاری میکنم که دیگه خودشم جرعت نکنه دوباره دورم بزنه و فرار کنه....."

نباید بیشتر از این میگفت..
افکار هدفمندی که تازه خودشون رو نشون میدادن توی مغزش رژه میرفت..

کافی بود...
هرچقدر مدارا کرده بود..
هرچقدر چشم روی تک تک کارای پسرعموش بسته بود به امید اینکه یه روز ادم بشه..
هرچقدر به کارای بی‌پرواش اهمیت نداده بود..
ولی حالا همه چیز فرق کرده بود..
باید به عنوان رئیس تازه‌ی گنگ به هرزه‌های رام نشده‌ای که جرعت میکردن قوانین رو زیر پاشون له کنن و سرکشی کنن، یاد میداد واقعا جایگاه اصلیشون کجاست...

واقعا جایگاهِ یه هرزه که شیش ماه تمام بدنش رو در اختیار غریبه ها قرار میداد چی بود؟...
مرگ؟..
نه..
شاید یه چیزی ، صد بار از مرگ بدتر!..

__________

با صدای دینگ دینگ که حاصل از وارد کردن رمز به قفل در اپارتمان مشترک جیمین و سوکجین بود، پسرک مو صورتی از فکر بیرون اومد..
ممکن بود این وقت شب کریس باشه که بهشون سر زده؟..

" جیمین!؟.."

صدای بلند و آشنای دوست پسر مو سفیدش باعث شد هودی بنفش و زرد رنگی که از کمدش بیرون اورده بود ، از دستش روی پارکت اتاقش فرود بیاد!
شوگا اینجا بود؟!..

" این‌..اینجام شوگا.."

جیمین درحالی که چمدون مشکی و کوچیکش رو سعی میکرد قبل از دیده شدن زیر تختش بچپونه، گفت..
نگاهی به ساعت گوشیش انداخت که روی 2:38 صبح بود..
بی‌خوابی یه سرش زده بود..
فکرای شوگا و رفتارهای عجیب و غریبش کم بود و حالا با فکر اینکه جین چه چیزی مصرف میکرد هم درگیر شده بود..
شوگا که صدای جیمین رو از اتاق شخصیش شنیده بود، به طرف اتاق قدم های بلند و سنگینی برداشت..

⭕ Silver Devil ⭕Onde histórias criam vida. Descubra agora