کریس و جیمین فکر میکردن جین واقعا تو حالت های بوده و توهم چیزی رو زده..
بخاطر همین زیاد ازش سوال نپرسیدن و کنجکاوی نکردن..
ولی غافل از اینکه واقعا یکی رو دیده بود ولی واقعیت این بود که هیچکس چندان به حرفها و حالاتِ یه آدم نعشه توی اون وضعیت اهمیت نمیداد!
_________________________
دنیل پشت فرمون ماشینی نشست که از اول باهاش به کلاب اومده بودن..
پسر چشم سبز تصور میکرد امشب میتونن بعد یه مدت طولانی با اومدن به کلاب سرحال بیان..
از اونجایی که توی دبی خیانت نامزدش رو به چشم دیده بود و بدون اینکه اهمیتی بهش بده، یکراست به کره برگشته بود و زن رو همونجا با مردهای عرب تنها گذاشته بود!
مگه لیاقت هرزههای خیانتکار باید بیشتر از اینها میبود؟!
ولی انگار رفتن به بار و سگ مست کردن، تا بدبختیهاشون رو برای یک شبم که شده فراموش کنن، اشتباه بود!..
هیچ چیز سرجاش نبود و به همه چیز گند خورده بود!
بعد تقریبا شیش ماه و خوردهای پسر رئیس تهایل رو پیدا کرده بودن!
نامجون با غیض درحالی که ذهنش نسبت به چند دقیقه قبل پر از افکار و سناریو های مختلف شده بود، روی صندلی شاگرد جا گرفت..
با استارتی که دنیل زد، همچنان چشمهای نامجون روی کلابی که انتهای کوچه چراغ های نئون صورتی و بنفشش به چشم میخورد، خیره بود..
آئودی مشکی رنگ توی تاریکی شب بدون توجه به چراغ راهنمایی و رانندگی با سرعت از تقاطع ها عبور میکرد..
آخرای شب بود و باید تعداد کمی ماشین توی خیابون و کوچه ها به چشم میخورد ولی محلهی گولو این حرفها و قوانین حالیش نبود!
اینجا خلق شده بود تا جوونها توش شب زندهداری کنن..
" دیدیش دنیل؟...باورم نمیشه..حتی..حتی یه درصدم احتمال نمیدادم همچین جایی ببینمش!.."
نامجون در پس اینکه واقعا یک لحظه شوکه شده بود و بعدش عصبانیت باعث شده بود چشمهاش سرخ بشن ولی الان که اروم تر شده بود و فکر میکرد، جز تعجب و بهت زدگی توی صورتش چیز دیگهای مشخص نبود!..
" خودمم باورم نمیشه.."
دنیل جواب داد ولی ذهن نامجون انقدر مشغول بود که حتی نتونه حرفش رو بشنوه..
پسرعموی سرکشش تا این حد وقیح شده بود که به اینکارا تن داده بود؟..
هرزه بودن توی یه گی بار؟..
انقدر سرکش و بد بود که بی هیچ عذاب وجدانی اون طور دور میله میرقصید و..و چشمهای مردهایی که روش زوم بودن!..
تصورات کثیفی که توی تک تک نگاهشون قابل خوندن بود..
حرفهای زنندهای از بین لبهاشون بیرون میومد و به گوش نامجون هم میرسید..
لقب لعنتی که روی سوکجین گذاشته بودن!
' سیلور دویل! '
" هه!.. هرزهی کثیف!.. باید میدونستم انقدر تشنهی هرزه بازیه!..فاحشهی لعنتی!..حتی نمیتونم از این خواب مزخرف بیدار بشم!.. پروردگارا!..این چه کابوسیه!.."
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
