شاهْ پوکر

Start from the beginning
                                    

این را گفت و شروع کرد به در اختیار گذاشتن صفر تا صد هر آن چه که در مورد شغل پدرش می دانست!

جان با نگاه نسبتا جدی و مزین شده به لبخندی محو به صحبت های او توجه می کرد.

شاید آن قدری که باید تحت تاثیر محتوای مکالمه قرار نمی گرفت اما برایش جای سوال شده بود چرا احساس خستگی و کلافگی نمی کرد؟!

رغبت زیادی به گوش دادن صدای ییبو پیدا کرده بود و به هیچ وجه دلش نمی خواست ییبو حرف هایش را خاتمه دهد؛ حتی اگر صحبت هایش برایش چنان جذابیتی نداشته باشند!

دقایق زیادی از متکلم وحده بودن ییبو گذشت که بالاخره راضی به قطع سخنانش شد!

ییبو: خوب، همین ها بودن...خسته شدی نه؟؟

لبخند جان عمیق تر شد. سرش را به نشان منفی تکان داد: نه اصلا!...برام جالب بودن!

ییبو با خجالت دستی به پشت گردنش کشید: میدونم زیاد حرف زدم...حوصلتو سر بردم!

جان: گفتم که خسته نشدم، برام جالب بودن...تاحالا در موردشون نشنیده بودم!

ییبو هم در جواب لبخندی زد که در همین میان مادر با سینی حاوی تنقلات به حیاط آمد.

مادر: پسرا خسته نباشید!

و سینی را بینشان قرار داد که آن دو همزمان و یک صدا از مادر تشکر کردند!

نگاه متعجب و گرد شدنشان را روی هم انداختند و همان طور که سعی در کنترل لبخندشان داشتند از نگاه کردن به چهره ی یکدیگر طفره می رفتند!

مادر با دیدن واکنش بامزه ی آن دو خنده ی آرامی کرد و آن ها را تنها گذاشت.

به خوردن مشغول شدند و ییبو در این میان در مورد مدرسه ی جدید و رفتار های ماورایی معلمانش صحبت می کرد!

جان به تازگی لبخند های واقعی اش را برای ییبو به نمایش گذاشته بود!

ییبو به شدت خواهان دیدن آن لبخند ناب و دندان نمای جان شده بود!

در نتیجه تلاشش را چندین برابر می کرد تا او را بیشتر بخنداند و خودش را از لبخند های آن امگای دوست داشتنی و خواستنی محروم نکند.

جان ذاتا چهره ای جدی داشت و به ندرت می خندید و این وجه از وجود جان برایش به شدت جذاب و متفاوت بود!

مادر با لبخند از پنجره به آن دو نگاه می کرد. آن دو هر کاری می کردند و در مورد هر موضوعی صحبت و اظهار نظر می کردند به جز درس و کتاب!

جان هم در مورد اتفاقات جالب و بامزه ی کلاس های تکواندو و کنگ فو اش برای ییبو می گفت و ییبو هم در ادامه، از مهارت های فوق العاده ی جان در ورزش تعریف می کرد و او را تشویق به ادامه دادن می کرد!

ییبو سوالات زیادی در مورد اساتیدی که جان با آن ها دوره گذرانده بود، پرسید و جان هم با حوصله جواب تمام سوال هایش را می داد.

 OK (Completed)Where stories live. Discover now