چن: اگه رفته بودم اینقدر هیجان نداشتم...خستگی این روزای سخت امتحانی رو در میکنیم، مگه نه جان؟؟
لبخند روی لبان جان عمیق تر شد و در جواب سری تکان داد: من که منتظرم زودتر برسیم!
چنگ: بازم میگم اصلا از اون جا خوشتون نمیاد...
محیطش اصلا باب میل نیست.چن: ببینم مگه تو تا حالا رفتی؟؟
چنگ شانه ای بالا انداخت: مگه حتما باید برم؟ از اسمش میشه تشخیص داد چجور جاییه.
چن: پروفسور ژائو، نظرتو واسه خودت نگه دار تا از ماشین پرتت نکردم بیرون!!!
چنگ نیشخندی زد: محض اطلاع پروفسور کائو یوچن.. این ماشین ماست!!!
چن: مگه ماشین خودته؟!
جان خنده ای کرد: اینقدر شلوغش نکنین...فوقش خوشمون نیومد برمیگردیم!
کمی بعد هایکوان با دوست بتایش در مورد انواع کازینو های آسیا صحبت کردند و واضح بود که آن غریبه، تجربه ی شرکت در چندین تورنمنت را داشته است و آن گونه که از صحبت هایش مشخص بود، سطح بازی متوسطی دارد.
در میان این گفت و گو ها اسم آشنایی به گوش جان بر خورد کرد: پوکر!!!
توجهش جلب شد و پرسید: این پوکر کیه؟؟
بتا با لحنی عادی و عاری از هر گونه احساس که به جلو خیره شده بود ادامه داد : کسی که منفور تمام رقباس... تقریبا دو هفته دیگه تورنمنت جهانی بازی پوکر برگزار میشه...اونم صددرصد حضور داره.
جان: شما هم شرکت میکنین؟؟
بتا: راستش نه...قبلا شرکت می کردم اما الان مدتیه کشیدم کنار...تا پوکر هست کسی شانس برنده شدن نداره.
چن که ابرویی بالا انداخته بود و نگاهش را با هیجان بین جان و بتا می چرخاند، پرسید: شما تا حالا پوکر رو از نزدیک دیدین؟؟
بتا: آره.
چن و جان، حیران به هم نگاهی انداختند و به فکر فرو رفتند.
هایکوان: به جز تورنمنت های جهانی، جاهای دیگه هم بازی میکنه؟
بتا: آره، توی بعضی سایت های آنلاین که حضوری نیستن و کسی دیگری رو از نزدیک ندیده.
چن: چه خفنه!!!
جان: یوبین در موردش بهم گفت...بهش میگن شاه پوکر.
بتا سری تکان داد: اوهوم راست گفته.
چن: واااو!!!...دیگه خفن تر از خفن...شاه پوکر!!!
بتا: خیلی هم به خودش مطمئنه.
هایکوان: تعجبی نداره...منم اگه بازیم به خوبی اون باشه خیلی به خودم مطمئن میشم.
بتا با لبخند محوی، سری تکان داد: اینم یه چیزی!
چن: تا چند شب خواب کازینو میدیدم...حالا میشه خوابِ شاه پوکر!!!
![](https://img.wattpad.com/cover/279330256-288-k196173.jpg)
YOU ARE READING
OK (Completed)
Fanfictionداستان یه امگا که به خاطر اشتباه و اجبار خانواده ی آلفای مورد علاقش همه فکر می کنن که کشته شده! امگا خودشو از خانوادش و آلفاش دور می کنه که بعد از چند سال برگرده و ازش انتقام بگیره... چون آلفا بهش گفته بود من نمی تونم تو رو جفت خودم بدونم چون تو نمی...
اژدهای طلایی
Start from the beginning