" شوگا چی؟..شوگا معلوم نیس چه مرگشه و وقتی بهش میگم دلم براش تنگ شده محل نمیده!..شاید نیاز داره بعد چندسال رابطه یکم ریلکس کنه..بهش حق میدم و به نظرش احترام میذارم.."
جیمین با اعصابی که کم کم روبه عصبانیت میرفت گفت..
درواقع برای پدرخوندهش درد و دل کرد..
بخاطر نبود شوگا دلشوره و افکار مزاحم سراغش اومده بود و نیاز داشت یکم بهش فکر نکنه..
کریس دیگه چیزی نپرسید..
دست پسرش رو گرفت و توی بغلش کشیدش..
جیمین از روی میز سُر خورد و روی پاهای رئیس وو فرود اومد و با خیال راحت، بدون اینکه نگران باشه که از بدن لختش سو استفاده میکنه بهش تکیه داد و نفس عمیقی کشید..
کریس بوسهی آرومی روی شقیقهش گذاشت و کمرش رو که با حریر نازک و نرمی پوشیده شده بود نوازش کرد..
متوجه شده بود چیزی جیمین رو اذیت میکنه...
میدونست پسر مو صورتیش درگیر افکاریه که توی ذهنش شکل گرفته..
نمیتونست کاری کنه و نصیحتی کنه چرا که رابطهی شوگا و جیمین انقدر پیچیده و کثیف بود که دخالتی نتونه بکنه..
تا وقتی جیمین عاشق رقصیدن دور میله و باز کردن پاهاش برای مشتریها باشه، رابطهی عاشقانه و متعهدی نمیتونه بینشون شکل بگیره..
ولی شاید میتونست فقط با شوگا حرف بزنه..
اون نسبت به جیمین عاقلانه تر رفتار میکرد..
" خودم باهاش حرف میزنم..نمیذارم این طور عذابت بده.."
کریس زمزمه کرد و جیمین سرش رو روی سینهش کشید..
حمایت کریس رو همیشه داشت و به این حمایت های گاه و بی گاهش عادت کرده بود..
کریس وو رو خدا براش فرستاده بود حتی نمیتونست تصور کنه که چقدر عاشق حسِ حمایتیه که کریس بهش میده..
از وقتی سرپرستیش رو به عهده گرفته بود هیچ وقت احساس کمبود خانواده نکرده بود...
هر چند به سرنوشت مادرش که فکر میکرد قلبش فشرده و مودش غمگین میشد ولی زندگی بهش یاد داده بود گذشتههارو باید خاک کنه وگرنه این خاطرات گذشته هستش که زنده زنده قادر به خاک کردن خودشه..
هر دو مرد از وجود همدیگه حس خوبی رو دریافت میکردن غافل از اینکه همین چند ثانیهی پیش نامجون و دنیل به صورت ناشناس وارد کلاب شدن....
کریس فقط چند دقیقه نگاهش رو از دوربینهای مداربسته گرفته بود و حالا......
یه فاجعهای قرار بود رخ بده؟....
______
وقتی دنیل بهش گفته بود پسر نقاب نقرهای و زیبایی که همهی چین طلبش میکردن رو قراره امشب ببینه، باورش نمیشد با همچین الههی زیبا و رقصندهای روبهرو بشه!
نامجون روی کاناپهای که پشت پلههای بخش ویایپی بود و دوربین مخفی روش زوم نبود، نشسته بود..
جایی که جاسوسهاش بعد تحقیق و بازرسی کردن فهمیده بودن نقطهی کورِ دوربینهای رئیس وو هستش..
نامجون اولش با اینکه به این کلاب بیان مخالف بود ولی حالا فکرش رو که میکرد، میفهمید یکم شیطنت و ریسک کردن بد نبود!
میتونست از این طریق وارد بخش های مخفیه کلاب هم بشه و سر و گوشی آب بده!
باید میفهمید اون انگشتر یاقوت چطور داخل انگشت کریس وو هستش..
و تا وقتی واقعا این رو نمیفهمید از گولو یه قدمم بیرون نمیذاشت!..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
