گربهی اصیل زادهی اشرافیه خاندان چوی که هیچ کس اجازهی چپ نگاه کردن بهش رو نداشت حالا با قلبی که سنگین تر از همیشه شده بود پلههای زیر زمین نفرین شده رو بالا میدوید و بادیگارد هاش به دنبالش بودن تا پسرک بلایی سر خودش نیاره چون میدونستن گریهها و ناراحتیِ ارباب کوچیکشون به این زودی ها به پایان نمیرسه....
______________________
" هی..ریوجین!..بلندشو پسر.."
صدای محوی توی گوشش میپیچید و باعث میشد کمکم از خلسهی خواب بیرون کشیده بشه..
زیر لب " هوممم.." گفت و به پهلو چرخید..
سرش یکم درد میکرد و نمیدونست عوارضِ مصرف مخدره..
با ضربهای که چند بار به باسنش برخورد کرد و میخواست هوشیارش کنه، نالهی کلافه ای کرد و سعی کرد با بیحالی دستی که بهش ضربه میزدن رو از خودش دور کنه..
" دیگه باید بلند بشی..برای امشب نمیخوای حاضر بشی؟...."
صدای جیمین بود که به گوشش رسید..
امشب باید به کلاب برمیگشت؟..
دیگه درد پاش رو حس نمیکرد ولی دستی که روی رونش بالا و پایین میشد باعث شد زیر لب با چشمهای خمار غر بزنه..
لمسها تقریبا اطراف جایی بود که تیر بهش برخورد کرده بود..
بدنش هنوز خمار بود و کوفتگی داشت..
یه دوش آب سرد حالش رو جا میاورد و دوباره به روال قبلی برمیگشت..
جیمین وقتی به خونه برگشته بود ، با وارد شدن به اتاق سوکجین از شدت تعجب مجبور شده بود پسر چشم رنگی رو که روی تخت لش کرده بود و نامرتب به خواب رفته بود، از رویا بیرون بکشه..
پسر مو صورتی با دیدن آشفتگیه اتاق که لباسها نامرتب به اطراف پخش شده بودن ، کمد به هم ریخته بود و کشویی که از جاش بیرون اومده بود و روی زمین افتاده بود، نگرانِ حال سوکجین شده بود..
شوگا دیروز جین رو سلامت به خونه برگردونده بود و خودش به تتو شاپش رفته بود..
حالا که تقریبا غروب شده بود و شیفته جیمین تموم شده و الان به اپارتمان مشترکش با جین اومده بود..
جین اهمیتی بهش نداد و دوباره به خواب رفت..
جیمین نگاه مشکوکی به دوستش کرد..
انگار جین زیاد از حد خسته بود!
یا شایدم مست بود و از شدت خماری یه گوشه افتاده بود!؟
" نمیخوای بدونی مذاکرهی پسرعموت با کریس چطور پیش رفت؟.."
جیمین هم خبر داشت..
چیزی نبود که کریس بدونه و جیمین ندونه!
درحالی که هودی سبز پستهای رنگش رو از تنش خارج میکرد تا خستگیش رو با دوش گرفتن در کنه، از جین پرسید..
جیمین واقعا نگران حال سوکجین توی این چند روز بهبودیه زخمش بود..
با چیزی که به گوشهای جین رسید، بلافاصله چشمهاش با ضرب باز شدن و خواب از سرش پرید!
آهسته سمت دوستش چرخید و پسر شاهد چشمهای نقرهای رنگی که از شدت خوابالودگی نصفشون زیر پلکهای پف کردهش پنهون شده بود، بود..
ESTÁS LEYENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
