" یعنی چطوری اون انگشترو ازش گرفته؟....ممکنه بخاطرش اذیتش کرده باشه؟.. ممکنه با زور ازش دزدیده باشه؟.. انگشتر توی انگشتِ کریسه درحالی که اصلا اثری از صاحبش نیست دنیل!..."

مرد بزرگتر پرده رو با حرص کشید و گذاشت محله‌ی گولو پشت پنجره به حال خودش باشه..
روی کاناپه نشست و آرنجش رو روی زانوهاش گذاشت و به جلو خم شد..
کلافگی دست از سرش برنمیداشت و چشمهای خسته و سرخش هم بهش کمکی نمیکردن..
ذهنش مشغول بود و موریانه‌ها داشتن مغزش رو میجویدن..
نگران بود!
درسته نگران بود و خدا میدونست توی این مدت چطور اون پسره نقره‌فام به ته خط رسونده بودتش..
عذاب وجدان داشت خفه‌ش میکرد..
اینکه برخلافِ قولی که همیشه ته‌ایل ازش میگرفت، باعث شده بود جین دلخور عمارت رو ترک کنه..بدون اینکه خبری بده..
اگه یکم بهش آسون تر میگرفت و شاید اگه خودش رو بهش میداد، اون لعنتی هوس نمیکرد این طور همه‌شون رو با رفتنش عذاب بده و بترسونه..
دلش میخواست هر چه سریع تر یکی بیاد و فریاد بزنه : ' قربان!..پیداش کردیم!..'

" نامجون..هنوز هیچ چیزی دقیقا معلوم نیست..شاید اون انگشتر شبیه یاقوته سوکجین باشه..شاید اینا همه یه حدس باشه..صرفا با یه انگشتر نمیتونیم بگیم حتما کریس از جین خبر داره..شاید اون انگشتر رو از کسِ دیگه‌ای خریده___"

" احمقی؟؟..مگه خودت درباره‌ی کریس تحقیق نکرده بودی؟‌..اون یه مردیه که به تشریفات و جواهرات اهمیت زیادی میده!..امکان نداره جواهراتی که استفاده میکنه درجه‌یک نباشه...."

نامجون ناگهانی پرخاش کرد و باعث شد دنیل دیگه ادامه نده و با تاسف سری تکون بده..
حال نامجون رو درک میکرد ولی نباید بی گدار به آب میزدن و دستِ مرد طمع‌کاری مثل کریس وو، بهونه‌ای میدادن!..
ولی انگار رئیس کیم، بیش از اندازه برای پیدا کردن یه نشونه‌ی کوچیک از پسرعموش، عجله داشت..

*فقط..فقط کافیه یه مو از پسرم کم شده باشه...نامجون..فقط از مسیح بخواه سوکجین سالم باشه وگرنه وقتی از این زندان لعنتی بیرون اومدم، دنیای تو و ته‌چان رو جهنم میکنم...جهنم!..*

هنوز صدای فریاد ته‌ایل توی بازداشتگاه رو به یاد داشت..
طوری که مرد میانسال در عین وضعیت آشفته‌ای که توی زندان داشت، نامجون رو تهدید میکرد..
فقط امیدوار بود بتونن هر چه سریع تر ردی از سوکجین پیدا کنن وگرنه معلوم نبود تهدیدات ته‌ایل چه آخر و عاقبتی برای گنگشون داره....
ته‌ایل یه مهره‌ی فوق‌العاده ویژه و خطرناک داشت..
مهره‌ی تاریک و مرموزی به اسم هواسا..
سرهنگی که هیچکس درست از گذشته‌ش خبر نداشت ولی به همون اندازه برای سوکجین و ته‌ایل ویژه و وفادار بود..
نامجون میدونست اگه بازم سراغ هواسا بره و برای بار دوم تهدیدش کنه تا جای سوکجین رو لو بده، زن اینبار به حرفی که لحظات اخر زد عمل میکنه..
و اونم لو دادن کل بند خاندان کیم و نابودیه همشون بود!

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now