مشت های پیاپیِ بکهو به فک و شکم مرد اروپایی برخورد میکرد و رن تا حدی چشمهاش رنگ ارامش دیده بود..
مرد اروپایی تو حالت دفاعی فرو رفته بود ولی به طور ناگهانی مشتهاش توی هوا میچرخید تا به بکهو برخورد کنه..
اینبار بخت با بکهو یار نبود و وقتی مشت رقیبش روی شکمش فرود اومد، رن از روی کاناپه بلند شد و با یه قدم بلند خودش رو به میلهی روبه روش رسوند..
از جایی که ایستاده بود تا جایی که رینگ قرار داشت حداقل 20 متر فاصله بود و رن سر از پا نمیشناخت وقتی مشت بعدی روی سینهی بکهو نشست و باعث شد مرد به عقب تلو تلو بخوره..
" نه!..."
رن سراسیمه فریاد کشید و طاقت دیدن بکهو به زمین افتاده و بوکسر روی شکمش نشسته بود و چپ و راست به صورتش مشت میکوبید رو نداشت!
این چه کابوسی بود؟!
"متوقف.. متوقفش..کنید.."
رن فریاد زد و اینبار بدون اهمیت به چیزی پلههارو پایین دوید تا خودش رو به رینگ برسونه..
با رسیدن رن به رینگ بادیگارد های پسرک هم کنارش ایستاده بودن و سر راهشون مردم رو کنار میزدن تا راه برای ارباب جوانشون باز کنن..
" متوقفش کن!!.. همین حالا!!.. با توعم حرومزاده مگه کَری میگم تمومش کن!!!.."
رن با صدای بلندی سمت داور فریاد میزد طوری که حنجرهش داشت اتیش میگرفت!
چشمهاش با دیدن مشتهای بیرحرمانهای که از سمت مرد دیگه، به چونه و گونههای بکهو برخورد میکردن اشکی شده بود..
هیچ وقت فکرشو نمیکرد برای کسی که چندان شناختی روش نداره این طور نگران و دستپاچه بشه..
" هی بچه از رینگ فاصله بگیر!.."
صدای متصدی مجموعه رو شنید ولی اهمیتی نداد و درحالی که سیمهای کلفت و تیزی که اطرافش رینگ کشیده شده بودن رو توی دستهاش میفشرد، با صدای بلند زد زیر گریه!
دست خودش نبود..
وقتی نمیتونست اوضاع رو درک کنه ک زیاد از حد بهش فشار میومد، بی اهمیت به جیزی گریهش میگرفت..
" من..من همهی خسارتشو میدم.. من.. همین الان.. فقط متوقفش کنید.. خواهش میکنم..کافیه دیگه..."
رن درحالی که اشک های گرمش گونههای گلگونش رو خیس کرده بودن سمت متصدی فریاد میزد و با التماس بهش خیره شده بود..
مرد متصدی هم رن رو میشناخت..
کی بود که این اطراف پسر چوی رو نشناسه؟!
بکهو که تقریبا زیر مشتهای مرد بیهوش شده بود و صورتش خونی بود، با گیجی به جایی که صدای گریه و فریاد اشنایی شنیده بود سر کج کرد..
با دیدن یک ثانیهایِ رن که اون طور گریه میکرد و داغون به نظر میرسید، اخم ظریفی کرد..
اینجا هم ولشون نمیکرد؟!
ولی با ضربهای که دوباره چونهش رو هدف گرفت، خون توی دهنش رو پر کرد و به سرفه افتاد..
" بهت میگم مبارزه رو متوقف کن یا به پدرم میگم کل این خراب شده رو روی سرت خراب کنه دیکهد!!!.."
رن اینبار با شدت بیشتری به مرد توپید و لحظهی بعد که متصدی به داور اشاره کرد، بازی متوقف شده اعلام شد و تماشاچی های وحشی با صدای بلند اعتراض میکردن و هر چیزی که دم دستشون بود رو سمت رینگ پرتاپ میکردن..
ولی تمام اینها اهمیتی نداشت وقتی رن به سرعت از بین رینگ های کلفت و سیمی عبور کرد و سمت بکهویی که یک جای سالم توی صورتش نداشت رفت..
کنارش زانو زد و با دستهاش سعی میکرد خون های تازه ای که صورت مرد رو پوشونده بودن پاک کنه..
چشمهای بکهو تار میدید همون طور که چشمهای رن از گریه پف کرده بود و تار میدید..
"خدای بزرگ... بک...بکهو..."
تنها صدایی بود که از پسرک آشفته شنید و لحظهی بعد بخاطر درد از هوش رفت.....
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
سلام
گاد انگار دوپارت آپ کرده بودم! * لبخند خسته
اگه بگم توی پارت شنبه، یکی شون اون یکی رو میبینه خوشحال میشید؟
اسپویله؟!..
به هرحال..
منتظر شنبه باشید که میریم واسه دوباره هیجانی شدن..
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
اکلیل بپاچه روتون😂✨✨ ووت ۶۰ تا❤
کامنتم بدین بیزحمت😂💜
اقا یه سوال😂🤦🏻
چرا پارت ۴۰🤦🏻 ۶۶ تا ووته بعد پارت ۳۹😂 ۵۷ تا؟!
نخوندین پارت ۳۹ رو یعنی ؟؟🤔🤔
ESTÁS LEYENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
