" تو که ازم نمیخوای این ضرب المثل رو نادیده بگیرم؟.."
همین که جملهی کریس تموم شد، خدمتکاری وارد اتاق شد و با شامپاینِ مرغوبی از مهمونهای رئیسش پذیرایی کرد..
فعلا شامپاینی توی جام های پایه طلایی ریخته نشده بود..
رسم بود!..
اینکه معامله باید خوب پیش بره و هر دو نفر بعد اینکه قرارداد رو بستن، به سلامتیِ همدیگه بنوشن..
ولی هنوز وقتش نشده بود..
نامجون نفس عمیقی کشید..
خیلی خوب متوجهی حرفهای دو پهلوی کریس وو شده بود..
کریس نمیخواست ریسک کنه و به گنگی که نمیشناسه و از شانس خیلی هم دور هستش اعتماد کنه و جنس زیادی بفروشه..
" من روی فرمولت حساب باز کردم..مطمئن باش اگه کشتی پُر بشه، برای کشتی های بعدی بقیهی سهامدارا و شریکهامو میفرستم..."
نامجون اصرار داشت حالا که تا اینجا اومده بود به خواستههای بیشتری برسه!
کریس چند دقیقهای به چشمهای مطمئن نامجون خیره شد و توی ذهنش درحال فکر کردن بود..
شاید بهتر باشه اینبار ریسک کنه از اونجایی که بحث سر یه معاملهی پرسودی بود که میتونست تا مدتها باعث بشه کریس حتی زیر بالشت و تختشم دلارهای تا نشده قایم کنه!
لبهایی که از شدت مصرف سیگار، کبود شده بودن رو با زبونش مرطوب کرد..
" افرادم رو میفرستم تا کشتی رو بازرسی کنن.."
کریس با این حرفش موافقتش رو اعلام کرد..
نامجون پوزخندی زد و پیش خودش فکر میکرد که این بهترین ماموریتی بود که به عنوانِ رئیسه جدید گنگ بهش دست پیدا کرده بود..
" پس..اجازه بده نصفِ حسابمون رو تسویه کنیم..و بعد اینکه کشتی به بندر کره رسید، بقیهش رو تسویه میکنم.."
نامجون درحالی که به دنیل اشاره میکرد چمدونِ سامسونت مشکی رنگ رو از پشت کاناپه بیرون بیاره و روی میز جلوشون بذاره، گفت..
کریس هم سرش رو به معنای " مشکلی ندارم " تکون داد و لحظهی بعد با باز شدنِ در سامسونتِ بزرگ، دلارهای تا نخوردهای که به ردیف مرتب چیده شده بودن، مقابل چشمهای رئیس وو ظاهر شدن..
کریس لبخند کوچیکی زد و به نظر راضی میومد..
ولی قبلش بادیگاردش جلو اومد شروع به چِک کردنِ اصل بودنِ دلار ها شد..
همین که بادیگارد از اصل بودنِ دلار ها رئیس وو رو مطلع کرد، کریس از پشت میزش بلند شد و روبهروی شریک جدیدش نشست..
نامجون اولین نفری بود که دستش رو جلو برد..
" امیدوارم انقدری جنست خوب باشه که برای بار دوم برگردم پیشِ خودت!.."
درحالی که هر دو مرد دستهای همدیگه رو میفشردن و بالا و پایین میکردن، نامجون خیره به چشمهای کریس گفت..
" امیدوارم.."
کریس جوابش رو داد..
نامجون با گرفتنِ دست مردونهی رئیس وو، میتونست انگشتری که به انگشتهاش فشار وارد میکرد رو حس کنه..
دست رئیس وو رو رها کرد و دوباره به پُشتیه کاناپه تکیه زد..
کریس بلافاصله چوب پنبهی بطریِ شامپاین رو باز کرد و چشمهای تیرهی نامجون ناخوداگاه روی انگشترِ سرخ رنگی که توی انگشتِ کوچیکهی کریس بود، نشست..
بیاهمیت نگاهش رو از انگشترِ مرد گرفت و به پنجرهی مقابلش نگاه کرد..
ولی ناگهان، انگار که متوجهی چیز مهمی شده باشه، نگاهش با بهت برگشت روی انگشتِ کریس وو!!
با دقت به انگشتر خیره شد..
باورش نمیشد!!
این دقیقا همون انگشترِ معروفِ یاقوتی سوکجین که توی انگشتش مینداخت نبود؟!
خودشه!!
یعنی باید تصور میکرد که این یه تشابه هستش؟؟
ولی اون انگشتر یاقوت رو تهایل چندسال پیش به صورتِ خصوصی و سفارشی دستور ساختش رو داده بود!
مطمئن بود که خودِ تهایل بهشونگفته بود که از این مدل انگشتر یکی بیشتر وجود نداره و با کلی تشریفات و مبلغِ خیلی زیادی اون رو برای تک پسرش سفارش داده بود!
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
