کریس خطاب به دنیل و نامجون خوش‌امد گویی گفت..
ولی جمله‌ی بعدیش خطاب به خودِ نامجون بود..
البته که اسم مرد رو میدونست ولی دلش میخواست از قصد اشتباه تلفظش کنه تا نشون بده چندان نمیشناستش و یه جورایی بی میل بودنش رو به این ملاقات نشون بده..

" کیم نامجون!.."

نامجون تصحیح کرد و دنیل حس میکرد این مکالمه اخرش خوب پیش نمیره!

" درباره‌ی یه معامله‌ی پر سود..فکر میکردم..عاممم..دنیل؟..اون اقایی که باهاش ملاقات کردی و زمان قرار رو مشخص کرده بود کی بود؟؟.."

نامجون خطاب به دوستش پرسید و حرف اصلیش رو ادامه نداد..
چون یادش نمیومد اون مردی که دنیل به عنوانِ نزدیک ترین فرد به کریس وو، باهاش ملاقات داشته کی بوده..

" مین شوگا.."

دنیل جواب داد..

" اوه اره..شوگا!..فکر میکردم مین شوگا بهتون خبر داده که برای چه چیزی میخواستیم ببینیمتون.."

کریس درحالی که از کشوی میزش کش موی مشکی رنگش رو بیرون میاورد سرش رو به معنای تایید تکون داد‌...
توی ناخوداگاهش اینکه سوکجین همراه شوگا از کلاب به سلامت خارج شده یا نه جولان میداد..
تمرکزش روی جینی بود که این چند وقت براش مثلِ جیمین جلوه میکرد...
خودشم نمیدونست چرا و چطور اون پسرک چشم نقره‌ای براش مهم شده..
خیلی وقت بود که تنها امید و نور زندگیش جیمین بود..
کریس هیچ‌کس رو توی دنیا نداشت..
مادرش وقتی توی کانادا بودن، حاضر نشد همراهشون به چین بیاد و هنوز که هنوزه از کریس خبر خاصی نداره...
پدرش هم چندسال پیش توسط گروهی از شریک‌هاش توی یک ماموریت کشته شد..

" چقدر میخواین؟.."

کریس اهلِ مقدمه‌چینی نبود..
صبورم نبود..
پس بلافاصله سر اصل مطلب رفت..
درحالی که با کِش، موهایی که بلند شده بودن رو از پشت می‌بست نگاهی به نامجون انداخت...
اون پسر با کت و شلوار رسمی و مشکی رنگش که کلیشه‌ی همه‌ی رئیس‌ها بود، هر چند دقیقه یکبار کراواتش رو از گردنش فاصله میداد..
کریس متوجه شد که نامجون از کراوات متنفره!..
و دقیقا بخاطر همین بود که همیشه گره‌ی کراوات‌ رئیس کیم، خیلی شل و با فاصله از گلوش بسته میشد..

" من میخوام با کشتیِ تفریحیم به کره برگردم...."

نامجون نامحسوس به اینکه مقدار زیادی جنس میخواد تا با کشتی حملش کنه، اشاره کرد..
کریس دکمه‌ی روی میزش رو فشار داد تا خدمتکارا بیان و از مهمون‌هاش پذیرایی کنن..

" اینو شنیدی که میگن حواست به دشمنای دورت بیشتر از دشمنای نزدیکت باشه؟..."

کریس اینبار هفت تیر کوچیک و جمع و جوری که همیشه بین کمربدنش مخفی نگه میداشت، از پشتش بیرون اورد و همین کارش باعث شد بادیگارد های نامجون با یه حرکت دستشون سمت کمربندشون برای کشیدن اسلحه بره..
کریس زیر چشمی از پشت عینکش به اونها خیره شد..
با پوزخندی خشاب هفت تیرش رو چک کرد تا مطمئن بشه تیر ها داخلش جا خشک کردن و بعدش هفت تیر رو روی میز جلوش پرت کرد..
صدای برخوردش باعث شد نامجون با تعجب به هفت تیر تیره رنگ و براق روی میز چشم بدوزه..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now