سوال اشتباه

Start from the beginning
                                    

جان این دو ساعت را تقریبا بدون عذاب پشت سر گذاشت.

بعد از بدرقه ی مهمانان، هنوز در سالن روی صندلی ها نشسته بود.

نگاه کردن به پدرش به شدت برایش سخت بود. تا حد امکان نگاهش را بالا نمی آورد تا مبادا ناخواسته نگاهش با وی تلاقی کند.

هوک با نگاه ملایم و مهربانی به ییبو نگاه می کرد اما ییبو هم مانند جان چندان علاقه ای به دیدن چهره های آن ها نداشت. ولی گاهی مجبور بود به خاطر ترس از مادرش، لبخندی ملایم و مصنوعی روی لبانش بنشاند و حفظ ظاهر کند.

اما زمانی که هوک نگاهش به پسر خودش می افتند باز همان نگاه خشک و سرد را به صورت زیبا و معصوم آن پسر تحویل می داد!

بعد از رفتن مهمانان، آن ها هم از سالن خارج شدند.

هوک و همسر جدیدش جلو تر به راه افتادند ولی جان دور تر از آن ها حرکت می کرد که صدای خنده ها و صحبت هایشان را نشنود.

ییبو هم عقب تر از جان، دست در جیب گام بر میداشت  و زیر چشمی جان را می پایید!

به سمت ماشین رفتند و راننده درب را برای جان باز کرد.

در همین حین که قصد سوار شدن داشت، گوشی اش لرزشی کرد.

پیام را دید.

ییبو برای حالت پیامی فرستاده بود که نوشته بود: شب بخیر.

جان سرش را بر گرداند و ییبو را دید که سوار ماشین شد!

جان بعد از سوار شدن، جواب ییبو را داد و نوشت: شب بخیر.

چرا دلش می خواست بیشتر با آن آلفا صحبت کند؟!

یا این که چرا خودش دلش می خواهد بهانه ای پیدا کند که سر صحبت را با ییبو باز کند؟!

به لطف عیسی مسیح بهانه ای را یافت!!!

جان پیامی فریاد: اسمت چی بود؟؟

ییبو همان طور که از راه پنجره ی ماشین به بیرون خیره شده بود با لرزش گوشی اش به خودش آمد که با دیدن نام جان، متعجب و ذوق زده شد!

انتظار هر کسی را داشت الی جان!!!

پیامش را خواند، لبخندی زد و جواب داد.

ییبو: وانگ ییبو!

جان: اوهوم، مرسی

ییبو: قابل نداشت. فکر کردم اسممو میدونی!

جان: نه نمیدونستم.

ییبو: عجیبه ولی من اسم تورو میدونستم!😅

جان: چون اون روزی که خونمون بودی مادرت اسممو صدا زد.

ییبو: قبلش هم اسمتو توی باشگاه شنیدم!

جان: که اینطور.

ییبو: اوهوم😅

چقدر صحبت کردن این الفا در فضای مجازی با رو در رو متفاوت بود!

 OK (Completed)Where stories live. Discover now