" چرا زودتر نگفتی؟...."
سوکجین همچنان متعجب بود و باورش نمیشد واقعا پسرعموش بعد چندین ماه الان باهاش فاصلهی چندانی نداره..
صادقانه استرس گرفته بود و نمیدونست چه واکنشی از خودش نشون بده..
اینکه از بین این همه گنگ، گروه کریس رو برای معاملهی جدیدش انتخاب کرده بود و چقدر سوکجین خوششانس بود!!!
" سوکجین...به من نگاه کن.."
کریس مجبور بود اول از همه جین رو آروم کنه و از استرس دورش کنه..
پس با دستهاش صورت پسرک مو آتیشی رو قاب گرفت..
چشمهای کشیدهش میکاپ سیاه و نقرهای داشتن و بخاطر گرمای زیاد جمعیتی که موقع قدم زدنش توی بار احاطش کرده بودن عرق کرده بود و هنوزم گردن بلند و ترقوههای سفیدش مرطوب بود..
میکاپش مثل همیشه نتونسته بودن ماندگاریه خودشون رو حفظ کنن و اکلیل های نقرهای رنگ که پشت پلکهاش کشیده شده بودن، به اطرافش پخش شده بودن..
ماسکی به صورت نداشت و کریس با خودش فکر میکرد سوکجین از هزاران هزار زنِ آسیایی و اروپایی که ادعای زیبایی میکردن، خیره کننده تر هستش..
" او..اون نمیذاره اینجا بمونم!..اون اومده منو با خودش ببره؟.."
کریس با زمزمهی غمگین و لحن ناامیدِ سوکجین، نگاه نامطمئنی بهش انداخت!
چی باعث شده بود که سوکجینی که انقدر قدرتمند به نظر میرسید حالا این طور ترسیده باشه!؟
سوکجین با حس بازوهای قوی که محکم دور کمرش حلقه شد و بدن لختش که توی بغل رئیس وو فرو رفت، حس کرد میتونه برای چند ثانیه پلکهاش رو روی هم بذاره..
همیشه از جیمین میشنید که رییس وو به عنوان پدر بغلش میکنه و دور از چشم افرادشون تا جایی که میتونه پسرک مو صورتی رو لوس میکنه..
باورش نمیشد..
ولی الان توی این موقعیت که برای اولین بار کریس به آغوشش دعوتش کرده بود، میتونست اون حس حمایت پدرانهای که جیمین ازش حرف میزد رو درک کنه..
" من به هواسا قول دادم از کسی که براش مهمترینه حمایت و محافظت کنم..من قسم خوردم که همراهت باشم و نذارم دست عمو و پسر عموت بهت برسه..تا وقتی من ، شوگا و جیمین هستیم نمیذاریم اونا اذیتت کنن.."
کریس در گوشش زمزمه کرد و دستش رو روی کمر لخت جین حرکت داد..
جین درحالی که پیشونیش رو روی شونهی رئیس وو گذاشته بود و پلکهاش رو بسته بود سعی کرد اون قسمت از ذهنش که جیغ میکشید نامجون بیش از اندازه بهش نزدیکه و این خطرناکه رو نادیده بگیره..
صدای دینگی که از باز شدن در رست روم بود، توی گوششون پیچید ولی باعث نشد از بغل کریس بیرون بیاد..
شوگا به دستور رئیس وو اومده بود که سوکجین رو از اینجا ببره..
قبل اینکه دست نامجون بهش برسه!
شوگا وارد اتاق رست روم شد و بلافاصله نگاهش به یه پسر لخت که تنها لباس زیر تنش بود و رئیس وویی که بغلش گرفته بود، اولش اخم کمرنگی کرد..
ولی بعدش که جین با کنجکاوی از بالای شونهی رئیس وو، بهش نگاه کرد با شیطونی تکخندی زد و لب پایینش رو گزید..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
