" همینجا بخواب..من میرم پایین..اونجا سرده چطور خوابیدی اخه!.."

کریس جمله‌ی آخرش رو غرغر کرد و باعث شد جیمین لبخند بزرگی بخاطر ددیِ نگرانش بزنه!..

" آغوش دامادت نذاشت سرما رو حس کنم آقای ددی!..نگران نباش..با خودت پتو ببر میری پایین.."

جیمین به شوخی مزه پروند و باعث شد کریس هم با لفظ ' دامادت ' خنده کوتاهی بکنه..
انگار واقعا دخترش رو به شوگا شوهر داده بود!
کریس از اتاق بیرون رفت و جیمینم چشمهاش رو بست تا به ادامه خوابش برسه..
ولی بعد تقریبا چند دقیقه صدای خش خشی به گوشش رسید..
چشمهای پف کرده‌ش رو باز کرد و به جینی که با کلافگی پتو رو کنار زده بود و انگار دنبال چیزی میگشت خیره شد!

" جینی..چیکار میکنی؟!..حالت خوبه؟..بهوش اومدی.."

با صدای گرفته‌ای لب زد و جین با صورت دردمندی چشمهاش رو بهش دوخت..
پنجره‌های روشن شده نشون میداد اول صبح سر رسیده...

سوکجین موهای قرمزش رو چنگ زد و نگاهش رو به پای زخمیش داد..
کلافه بود و درد داشت...
مسکنی که کریس بهش تزریق کرده بود اثرش رو ثانیه به ثانیه از دست میداد و درد از ماهیچه‌های پاش، دقیقا جایی که تیر بیرون اومده بود شروع و تا بالای پهلوش پخش میشد..
حالت تهوع به وجودش چنگ مینداخت و ذهن جین تنها به فکر شلوار جینی بود که لحظه‌ی آخر تنش بود و حالا با شلوارک جایگزین شده بود..

" شل..شلوار جینم...برام..پیداش میکنی؟.."

جیمین که صدای دردمند و چهره‌ی تو هم رفته‌ی جین رو دید، سرش رو تند تند به معنای باشه تکون داد و بدون اینکه چیزی بپرسه، سمت حموم کوچیک اتاق دوست پسرش رفت..
شلوار جین خونی رو که حالت داغونی داشت رو برای دوستش آورد..
حدس نمیزد جین چرا دنبالِ شلوارشه..

" یه... کاغذ ...برام بیار!.."

جین جمله‌هاش رو با زور زمزمه میکرد و جیمین با تعجب سرش رو تکون داد..

" کاغذ؟؟.."

" اره..هر چیزی که سطح صاف و تیزی ...داشته....ب..باشه..اسک..اسکناس..هر چی!.."

جیمین از کشوی میز توالت اسکناسی بیرون اورد و بهش داد..

" از اتا..اتاق..برو بیرون..."

جین بخاطر درد لکنت میگرفت و چشمهاش هر لحظه بیشتر سیاهی میرفت..
جیمین نگاه نگرانی بهش کرد ولی ترجیح داد تنهاش بذاره..
همین که دنسر مو صورتی از اتاق بیرون رفت و درو بست، جین با هول توی جیب های شلوارش رو گشت..
بوی خونش که روی شلوارش خشک شده بود، حالت تهوعش رو تشدید میکرد..
حال مزخرفش قابل توصیف نبود و حس میکرد همین الان از درد جونش رو از دست میده!
لبش رو گاز گرفت و بالاخره انگشتهاش به بسته‌ی کوچیکی برخورد کرد و اونو از جیبش بیرون کشید..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now