پزشک شخصیه کریس، بعد اینکه از آزمایشگاهش چند کیسه خون اورده بود، به جین تزریق کرده بود و حال پسرک تیر خورده تا حدی نرمال شده بود..
صدای نالههای جین وقتی کریس داشت سرنگ رو آماده میکرد بالا رفت و باعث شد کریس زودتر اون رو آماده کنه..
سمت جین برگشت و پسر رو با احتیاط دمر روی تخت چرخوند..
چشمش به تتوی جدید که طرحی از مار و گلسرخ بود افتاد..
پهلوی سفید و صافش حالا پذیرای جوهرهای تیره و سرخی بودن که به زیباییِ جسمش چندین برابر افزوده کرده بودن!
نفس عمیقی کشید و نوک انگشتهاش ناخوداگاه تتوی روی پهلوی پسرک مو آتیشی رو لمس کرد..
با نالهی دوبارهی جین به خودش اومد..
قسمتی از لباس زیرش رو پایین کشید..
با پایین کشیدن باکسرش ، در اتاق بدون در زدن باز شد و گردن کریس به عقب برگشت تا ببینه کیه!
با دیدن جیمین که سراسیمه بهشون نزدیک شد، چشمهاش رو چرخوند..
" چی شده کریس؟؟..چر..چرا ناله میکنه؟؟.."
جیمین پرسید و رئیس وو نگاه مهربون ولی شاکیای بهش انداخت..
پسر کوچولو انقدر نگران دوستش شده بود که بخاطر نالههای دردناکش از خواب پریده بود؟..
" حالش خوبه..فقط بهوش اومده و درد داره...همین.."
کریس توضیح داد و به جیمین اشاره کرد پاهاش جین رو بگیره تا هنگام ترزیق مسکن به خودش آسیب نزنه..
جیمین نفس عمیقی کشید و با لبخند لرزونی پاهای دوستش رو گرفت..
جین بیقرار بود و نمیدونست اطرافش چه خبره..
اتاق با نوری که از پنجره به داخل میتابید تا حدی روشن شده بود..
کریس بالافاصله مسکن رو به پسرک تزریق کرد و دوباره باکسرش رو به حالت اول برگردوند..
دوباره به کمک جیمین آهسته بدنش رو به پشت چرخوندن..
کریس نفس عمیقی کشید و به ساعت مچیش نگاهی انداخت..
کم خوابیده بود و به شدت خوابش میومد ولی بخاطر صدای جین که بهوش اومده بود از خواب پریده بود..
خون بهش تزریق شده بود و حالت پایداری داشت...
فقط درد پای زخمیش و پانسمانش باید هر روز عوض میشد تا بهبودی کامل صورت بگیره..
جیمین یک طرف تخت کنار جین دراز کشید..
جایی که کریس خوابیده بود و سرش رو به عادت روی دستش گذاشته بود..
" شوگا کجاست؟.."
کریس پرسید درحالی که سرنگ مصرف شده رو توی نایلون مینداخت و گرهش میزد تا بندازتش توی سطل زباله...
" روی صندلی های مخصوص تتو شاپ خوابیده.."
جیمین جواب داد و کریس سرش رو به معنای فهمیدن تکون داد..
" خودت کجا بودی؟.."
" منم بغلش خواب بودم..با صدای جین بیدار شدم..صداش تا مغازه میومد.."
جیمین توضیح داد و بخاطر نالههای دردمندی که از طبقهی بالا تا مغازهی دوست پسرش که پایین بود میومد نگران شده بود..
ولی الان به نظر میرسید مسکن تا حدی اثر کرده ولی همچنان روی ابروهای نازک پسرک اخم جا خشک کرده بود..
صورت سفیدش سفید تر شده بود و لبهاش که کل شب سفید بودن حالا رنگ کمرنگی از سرخ بودن رو به خودشون میگرفتن..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
