لبهای بکهو به لبهای زبری که بخاطر جدال این چند ساعت، به این شکل در اومده بود رسید..
چشمهای بکهو برق کوتاهی زد و وقتی مخالفتی از پسر روبه‌روش ندید، به خودش جرعت داد و لب پایین رن رو بین لبهاش کشید و مک کوتاهی بهش زد..
دست بادیگارد بالا اومد تا کمر ظریف پسرک رو به چنگ بگیره و محکم‌تر اون لبهای کوچیک و ریزه‌میزه رو بمکه، که رن به خودش اومد!
انقدر بهت زده بود که حتی فرصت نکرده بود مخالفت کنه!
و حالا که موقعیت و به خصوص حرفی که بکهو زده بود رو درک میکرد، باعث میشد حالش از ادم رو‌به‌رو به هم بخوره!

با عقب کشیدنه پسر کوچیکتر، دستهای بکهو که برای گرفتن کمر رن بالا اومده بودن، توی هوا خشک شد..
رن مهلت نداد و از همون فاصله، سیلی محکمی به گونه‌ی راست پسر بزرگتر زد!
سیلی به قدری محکم بود که باعث شد سر بکهو به طرفی کج بشه!
رن با نفرت دستی به لب پاینش که مرطوب شده بود کشید..
انقدر محکم دست کشید که پوست ترک خورده‌ی لبش پاره شد..

" حرومزاده‌ی منحرف!.."

رن فریادی زد و بکهو سرش رو سمتش چرخوند..
میدونست کارش اشتباهه ولی حقش این بود که سیلی بخوره؟!
ولی قلب رن بخاطر بوسیده شدنش، تند و نامنظم میزد..
لب پایینش که توسط بکهو مکیده شده بود گزگز میکرد و باعث میشد پسرکوچیک تر توی قلبش بخاطر این موقعیت غمگین بشه..
بوسه‌ی بادیگارد روبه‌روش برخلاف بوسه‌هایی که با اکسش داشت و یا با مردهای غریبه‌ای که میخوابید، فرق میکرد..
نمیخواست فلسفه‌ایش کنه ولی قلبش برای چند دقیقه‌هم که شده بود با بوسه‌ی جدیدی رنگ خوشی و لذت دیده بود..
بوسه‌هایی که با مرد قبلیه زندگیش داشت همیشه تند و هوس انگیز بود..

" هیچ میدونی پدر من کیه؟..میدونی اگه بفهمه میتونه چه بلایی سر زندگیه حقیرانه‌ت بیاره؟.."

رن فریادی زد که باعث شد لبهای ترک خورده‌ش بیشتر باز بشه و متوجه طعم خون شد..
یقه‌ی بکهو رو توی مشتهاش گرفت و تکونش داد..
میتونست بخاطر سیلی که بهش زده، گوشه‌ی زخمی لبش رو ببینه و این دلش رو خنک میکرد!

" هیچ معلوم نیست منو اوردی اینجا چیکار!..توی منحرفه عوضی!..اگه کریس بهت گفته کارمو تموم کنی، اینو بدون اگه پدرم جسدم رو پیدا کنه تمام گروه فاکیتون رو نابود میکنه.."

گلوی پسرک از فریاد هاش سوخت ولی باعث نشد از عصبانیتش کم بشه..
بکهو با ابروهای بالا رفته به رن خیره بود..
حالت نگاهش تمسخر رو داد میزد..
و اگه میخواست منصف باشه، سیلی محکمی که دست کمی از مُشت نداشت، دردش اورده بود..
و بله!
خیلی خوب میدونست پدر رن چه کسیه و چه بلایی میتونه سر گروه کوچیک رئیس وو بیاره..
ولی روحیه‌ی شیطون و سرکشه بکهو حالیش نبود!..
از اذیت کردنه رن لذت میبرد و دست خودش نبود‌..

نگاهش رو به مشتهای کوچیکی که یقه‌ش رو محکم گرفته بودن، داد..
و با یه حرکت مچ ظریف رن رو گرفت و بخاطر اموزش های بادیگارد شدنش، به راحتی پسرک رو زیر خودش گرفت و روی شن های ساحل درازش کرد..
چشمهای رن با عوض شدنه جاهاشون، گرد شد و بکهو به این فکر میکرد که این پسر در عین خنگ بودنش، زیادی باعث میشه که عصبانیتش فروکش کنه..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now