حقیقت اصلی

Start from the beginning
                                    

مادر به آرامی غرید: دهنتو ببند!!!

این را گفت و از جایش برخاست. به اتاقش رفت و درب را پشت سرش بست.

در این حین ناگهان حسی به جان القا شد. از جایش برخاست، تمام کتب و جزواتش را از روی میز جمع کرد و در کمد کتابش چپاند.

دوباره روی تختش برگشت، گوشه ای نشست و خودش را مچاله کرد.

بعد از چند دقیقه ناگهان درب اتاقش به آرامی باز شد و پدرش وارد شد!

با دیدن او بدنش تکان شدیدی خورد. خودش را بیشتر جمع کرد، سرش را پایین انداخت و با صدای ضعیفی، سلام کرد.

دلش نمی خواست بهانه ای دست او بدهد چرا که هوک مدام دنبال کوچک ترین بهانه از سمت جان بود تا با او دعوا کند و کتک کاری راه بیندازد.

پدر به آرامی لبه ی تخت، روبروی جان نشست. جان سرش را بیشتر پایین انداخت و در خودش فرو رفت.

پدر نگاهی به اتاق انداخت. اتاق کاملا مرتب بود و ظاهرا اثری از کتاب و دفتر مشق نبود.

دستش را به سمت صورت جان برد و کنار صورتش گذاشت که جان از حس این لمس، تکانی خورد. ترس درونش غلبه کرده بود. به آرامی سرش را بالا آورد و با چشمان اشک آلود و معصومش به صورت خشک و بی احساس پدرش نگاه کرد.

با ترس و لکنت لب زد: بـ..بابا...

پدر انگشت شستش را به آرامی و نوازش وار روی گونه ی جان حرکت کرد و با لحن بی احساسش لب زد: خوبه که میبینم به حرفم گوش دادی...بخوای دست از پا خطا کنی میدونم باهات چیکار کنم امگا.

لب جان به شدت تکان می خورد و اشک هایش گونه هایش را خیس می کرد اما آن مرد سنگدل با بی احساسی تمام به صورت او خیره شده بود.

دریغ از ذره ای حس دلسوزی یا محبت پدرانه.

مادرش هم طبق معمول با شنیدن صدای پاهای هوک که به سمت راه پله ها ختم می شد از اتاقش خارج شده بود و در چارچوب اتاق جان ایستاده بود که مبادا که آن مرد لا یعقل پسرش را اذیت کند.

هوک بدون گفتن حرف دیگری از جایش برخاست. از اتاق خارج شد و به سمت درب خروجی رفت.

جان سریع اشک هایش را پاک کرد و نفس راحتی کشید. مادرش کنارش نشست و موهایش را نوازش کرد.

جان با همان صدای گرفته اش گفت:خیلی...خیلی مُصِره...خداروشکر...کتابامو همه جمع کردم وگرنه الان...

مادر: آره عزیزم، آفرین...کار درستی کردی...همیشه آماده باش که مبادا دستمون رو بشه.

جان:اوهوم، درسته.

مادر : دیگه رفت، نگران نباش عزیزم...بیا بریم با هم شام یه غذای خوشمزه درست کنیم.

_____

 OK (Completed)Where stories live. Discover now