" توضیح بده.."
بکهو دستپاچه از نگاه برزخی رئیسش، آب دهنش رو نامحسوس قورت داد ولی از چشم کریس این حرکت کوچیکش پنهون نموند..
" م..معامله خوب پیش رفت..ریوجین ساک دلار هارو چک کرد و اونام به فرمول رسیدن..وقتی میخواستیم برگردیم، اونا رن رو گرفته بودن و___"
" وایسا!..رِن کیه؟.."
کریس دستش رو بالا آورد تا بکهو حرفش رو تغییر بده و جواب سوالش رو زودتر بده...
بکهو با تعجب به پسری که روی زمین افتاده بود و با بغض از پایین به کریس نگاه میکرد، اشاره کرد..
"اوه اره...بهشون نگفتی اسم واقعیت چوی مینگی هستش؟..."
کریس با پوزخند گفت و رن سرش رو پایین انداخت و دوباره نگاهش به دستهای خونالودش افتاد..
از اون اسم متنفر بود..
از کسی که این اسم رو بیشتر از لقبش ' رِن ' صدا میزد بیشتر متنفر بود..
درعین تنفر بازم منتظر دیدار بود..
منتظر یه خبر کوچیک از کسی که زمانی اسم اصلیش رو صدا میزد..
خونی که روی دستها و پیراهنش حالا اروم اروم خشک میشدن باعث شد از فکر به محبوبِ نامرد و بیرحمش بیرون بیاد...درک اینکه این همون خون دوست محبوبشه، دلش رو ریش ریش میکرد و بدتر از همه وقتی متوجه میشد که بخاطر کنجکاویش باعث شده بود دوستش تیر بخوره، بیشتر عذابش میداد...
و حالا که کریس از قبل دربارهی اسمی که توی شناسنامهش بود تحقیق کرده بود و به لقب نمیشناختش...
و همین موضوع باعث شده بود توی ذهن بکهو و جیمین یه سوال پیش بیاد..
'چرا برخلاف ملیتش باید اسم کرهای داشته باشه؟؟..'
اسمی که مادربزرگش براش انتخاب کرده بود..
مینگی اسم کرهای بود جون مادربزرگ کرهایش با پدربزرگ چینیش ازدواج کرده بود و بخاطر همینم اسم رن رو مینگی گذاشته بودن..
" خب ادامه بده.."
" افراد پیترسون فکر کردن رن جاسوسه ماست چون ریوجین از زنه خواست بهش کاری نداشته باشن..و بقیهش مشخصه..."
توضیحات بکهو تموم شد و کریس گردنش رو به عقب حرکت داد و لبش رو گاز گرفت....
از طریق بینی نفس عمیقی کشید تا بتونه کلماتی که توی ذهنش بودن رو مدیریت کنه...
از طرفی از دست دادن اعتماد پیترسون و تیر خوردن جین...و حالا هم وجود پسرِ چوی، مینگی.....
یعنی پسرش از شغل باباش خبر نداشت که اینطور شیرجه زده بود وسط گروه کریس وو؟؟
پسر چوی شینگ برای همه خطرناک بود چه برسه به بودنش جلوی کریس وو!....
شاید کریس از نظر قدرت بدنی و هوش پسرک فکر نمیکرد..
رن بخاطرِ پسرِ خاندانِ چوی بودن، خطرناک بود..
" از جلوی چشمام ببریدش..."
کریس به بکهو اشاره زد و بکهو با درک اون علامت اول نگاهی به رن ترسیده و بی دفاع انداخت و سپس به رئیسش...
معنی اون علامت واسش واضح بود ولی...
ولی یه حس قوی جلوش رو میگرفت که برخلاف خواستهی رئیسش انجامش نده...
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
