بکهو نیم نگاهی به پسرک بی‌دفاع که توی خودش جمع شده بود و از این زاویه خیلی بچه‌تر و کوچیکتر به چشم میخورد ، انداخت...
اون شبی که تا دم دم‌های صبح رن توی الونک کوچیکش مخفی شده بود و به دستور سوکجین مجبور شده بود تا ازش نگه‌داری کنه، براش یه تجربه‌ی جدید بود‌‌‌..
اینکه پسر کوچیکتر در عین تخس و سیریش بودنش، کنارش معذب بود..
ولی با وجود همه‌ی این دردسر ها همون روز رن رو به عمارت برد و تنها شانسی که اورده بودن این بود که پدر رن برای تجارت به خارج کشور سفر کرده بود..

و حالا توی این موقعیت جدید دوباره اون پسرک ظریف و زیبا رو می‌دید..
میدونست اگه کریس بفهمه بخاطر حضور بی موقعه‌ی رن این اتفاق افتاده، ساده از ماجرا نمیگذره...
از اونجایی که دو هفته‌ی پیش توی ماموریتی که با جیانگ داشتن دوباره سر و کله‌ی رن پیدا شده بود و کریس خیلی جدی بهش اخطار داده بود که کمتر توی کارهاشون سرک بکشه...
ولی اون چیکار کرده بود؟...
دوباره پریده بود وسط ماموریت افراد کریس وو و اینبار کارش نابخشودنی بود....

" چی باعث شد ک___"

کریس درحال پرسیدن بود که ناگهان از گوشه‌ی چشم متوجه‌ی پسری شد که مطمئن بود از افرادش نیست و حرف تو دهنش ماسید!
درحالی که توی نگاهش پر از تعجب بود سرش رو کج و خم کرد تا بتونه صورت پسری که با بدن ظریف و کوچیکی داشت و سرش پایین افتاده بود رو بهتر ببینه..

جیمین هم با استرس به صحنه‌ی مقابلش نگاه میکرد و میدونست اگه کریس متوجه‌ی هویت اون بچه بشه اینبار زنده‌ش نمیذاره!..

کریس توی ذهنش حدس میزد اون بچه کی میتونه باشه!..
حدس زدنش سخت نبود از اونجایی که چندین بار توی کلابش دیده بودتش و هزاران بار ریوجین ازش شکایت میکرد....
فقط تا قبل از چنگ زدن چونه‌ش دعا میکرد همون آویزونی نباشه که حدس میزده...
ولی وقتی چونه‌ی رن رو محکم گرفت و سرش رو بالا آورد، پوزخندی زد.....

" تو!..چطور جرعت کردی دوباره نزدیک من و افرادم بشی لعنتی؟..هان؟.."

کریس با صدای بلندی از پسرک ترسیده پرسید..
و باعث شد چشمهای رن که از شدت ترس آب افتاده بودن، اینبار با صدای بلند کریس قطرات اشک رو روی گونه‌هاش روونه کنه..

" م..من___"

رن خواست چیزی بگه ولی خودشم میدونست هیچ دلیل قانع کننده‌ای نداره....

" خفه‌شو حرومزاده!..وقتی بهت اخطار دادم پیش خودت فکر کردی دارم زر میزنم و بهش عمل نمیکنم؟؟..بهت گفته بودم دور و بر افرادم ببینمت و دوباره بفهمم سرتو تو کون ما کردی، کاری میکنم که حتی بابای لعنتیتم نتونه جنازه‌ت رو پیدا کنه!..یادت اومد پسرِ چوی؟..."

فریاد کریس باعث شد جیمین از جا بپره و بکهو با ابروهای بالا رفته به صحنه‌ی مقابلش زل بزنه...
از کسی کاری برنمیومد و این‌ مجازات کسی بود که اخطار رئیس وو رو جدی نگرفته بود...
درست بود که رن فقط از سر کنجکاوی و بچگی دنبال خطر دویده بود ولی این دلیلی برای توجیهِ اهمیت ندادن به تهدیدات رئیس وو نبود!..
اشک‌های معصومانه‌ی پسرک تاثیری روی نگاه خشمگین و درعین حال نگرانِ کریس نداشت..
کریس چونه‌ی رن رو به طرفی پرت کرد و نگاه زهردارش رو به بکهو دوخت..

⭕ Silver Devil ⭕حيث تعيش القصص. اكتشف الآن