" اگه میخوای بفاکش بدی منم هستم!."
با صدای کلفت مردی که نزدیکش نشسته بود و با چشمهاش شاهد چنگ شدن دست شوگا رو باسن دوست پسرش بود ، از هم با اکراه فاصله گرفتن..
جیمین قلبش رو که با سرعت میتپید با نفسهای عمیقی که میکشید کنترل کرد...
و شوگا همچنان که جیمین رو توی بغلش داشت نگاه بیتفاوتی سمت مرد انداخت...
مرد چینی که بهش میخورد بالای 30 سال داشته باشه با پرویی بهشون زل زده بود و با چشمهای شوگا که از صدتا فحشم بدتر بود از رو نمیرفت...!
" اسمت چیه؟.."
جیمین حالا خودش رو از بغل شوگا بیرون کشید و از مرد پرسید...
" شینگ.."
مرد گفت و جیمین نگاه دقیق تری بهش انداخت...
هیکل کار شده و عضلانیش برخلاف بقیهی چینیهایی که ریزه میزه بودن، بزرگ و قدش با وجود اینکه روی صندلی دراز کشیده بود بازم بلند جلوه میکرد...
تتوهاش از زیر تیشرت سفید رنگش که به بدنش چسبیده بود خودش رو نشون میداد..
و چهرهی زخمت و موهای پرکلاغی بالا زدهای داشت...
چشمهاش کشیده و تقریبا بزرگ بود و پوست گندمیش باعث شد جیمین آب دهنش رو نامحسوس قورت بده...
" کلاب دریم بویز رو میشناسی؟.."
جیمین گفت و حالا سرش با مرد گرم شده بود و....
و شوگا قبل اینکه افکاری مزاحمش بشه و به حالش گند بزنه، سوزن تتو رو با سرعت عوض کرد..
دوباره اون حس مزخرف بازیچه بودن و رابطهی نحسی که با جیمین داشت، با ذهنش بازی میکرد و نمیذاشت تمرکز کنه....
حالا که اون دو نفر با هم مشغول حرف زدن بودن و شوگا میتونست راحت لاس زدنشون رو تشخیص بده...
روز هایی رو یادش میومد که جیمین رو با مردهای دیگه به اشتراک میذاشت و تعداد تریسامهایی که گهگاهی با جیمین و یه شخص سوم داشتن، از موهای سرش هم بیشتر شده بود.....
از اونجایی که بیشتر از 5 سال بود که باهم رابطه داشتن و شوگا حس میکرد برخلاف سالهای پیش ، نمیتونه پسرک مو صورتیش رو با کس دیگهای شریک بشه...
حس میکرد دیدنش وقتی دور میله با لختترین لباس ها و دستهای غریبهای که بی پروا به نقاط مختلف بدنش کشیده میشه، واسش غیرقابل تحمله...
با صدای گرومپ و داد و فریاد هایی از سالن انتطار، از فکر بیرون کشیده شد و شونه.هاش از ترس پرید!
ینی کی میتونست اینطور با صدای وحشتناکی به داخل بیاد و درو به هم بکوبه؟......
شوگا به نگاه های ترسیدهی جیمین بها نداد و با سرعت وسیله ای که دستش بود روی زمین پرت کرد و سمت قسمتی که صدای فریاد میومد رفت!..
" شوگا!..... هر چه سریع تر کریس رو خبر کن!....."
بکهو بود که با صدای بلند فریاد زد...
و لحظهای که همهی مشتری ها به صحنهی مقابلشون زل زده بودن!..
این طور نبود که مثل انسان های عادی با دیدن پسری که روی دستهای بکهو خونی و بیهوش بود، بترسن و خودشون رو گم کنن..
رنگشون مثل مردم عادی نپریده بود و هیچکدومشون تلاشی برای کمک نمیکرد....
خیلی هاشون بی سر و صدا از مغازه با غرغر بیرون زدن و عدهی دیگه با کنجکاوی به مردهای زخمی نگاه میکردن....
اونا یه مشت خلافکار بودن که چیزی از احساس حالیشون نبود!...
" گمشید بیرون...همه!.."
جیمین سر رسید و فریادی سمت باقی مشتری ها زد و شینگ هم جز همون آدما بود که با فریاد جیمین از مغازه بیرون رفت..
جیمین با دستی که میلرزید، بلافاصله در مغازه رو قفل کرد و حالا روبهروی سوکجین بیهوش که خون از بین پارچه.هایی که به هم پیچیده شده بودن و دور زخم بودن، بیرون میریخت ایستاد...
" ک..کمکش کنید....تورو خدا...."
پسری که از همه بیشتر ترسیده بود و توی راه چندین بار بخاطر استرس حالش به هم خورده بود، با صدای لرزونی گفت...
دستها و لباسش کلا خونی بود و جیمین متوجه شد اون رِن همون بچهایه که زیادی تو دست و پای جین میچرخه...
شوگا با خونسردی، نفس عمیقی کشید و با کریس تماس گرفت و فقط گفت خودش رو هر چه سریع تر با پزشک شخصیش به تتو شاپ برسونه و از در پشتی وارد خونه بشه.......
سوکجین نیمههوش روی دستهای بکهو با پایی که تیر خورده بود و ازش خون روی زمین میچکید، با سرعت به طبقهی بالا برده شد..
و بقیه هم پشت سرش میدویدن و فقط شوگا از جلو تر ، در خونه و اتاقش رو به ترتیب باز کرد....
رن با پاهای سست شده و صورتی که از شدت گریه سرخ شده بود، نزدیک به جین روی تخت نشست..
نالههای دردمندی از بین لبهای سفید شدهی جین بیرون میومد و دونههای درشت عرق پوستش رو مربوط کرده بود...
" خدای بزرگ..ک..کمکمون کن...خدایا..."
رن هیستریک با خودش زمزمه میکرد و پوست کنار ناخن شستش رو میکَند....
رنگ جیمین پریده بود.....
برخلاف ماموریت های دیگه خودش رو با دیدن خون گم کرده بود و فقط بخاطر این بود که جین.......سوکجین توی اون وضعیت بود و این نگران کننده بود....
و رنگ سفید شدهی صورت جین خبر این که خون زیادی از دست داده بود، میداد.....
هر چه سریعتر باید کریس با پزشک میومد وگرنه اوضاع پسر واقعا خطرناک بود!......
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
سلام..
بگید ببینم انتظارشو داشتین سوکجین توی این ماموریت زخمی بشه؟..
خب بریم سراغ کامنتا و نظراتتون..
بله پارت قبلی رو ترکوندین *برق زدن چشمها از خوشحالی
ما سر 40 تا نظر شرط داشتیم ولی شما به بیشتر از 100 تا رسوندینش..
خطر از بیخ گوشِتون رد شداااا * خنده
دخترای + ( دوتا پسر ) خوبه نانا *-*
قول میدیدن به همین رَویه ادامه بدین؟
اگه همین طوری پیش بره منم بدجنس نمیشم * خنده
این پارتم به 60 تا ووت برسونید..
حدس میزنم بیشترم بشه..
ممنون که حمایت میکنید 💫❤
پارت ۳۶ رو جا نندازین💜
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
