با صدای فریاد دوبارهی رن که بخاطر کوبیده شدن مشت زن روی صورتش بود، اینبار بکهو از روی موتورش پایین پرید و قبل اینکه بخواد کاری کنه، جین از پشت کتش رو گرفت و عقب کشید...
نباید میذاشت چیزی ماموریت رو به خطر بندازه...
زن چونهی رن رو چنگزد و بالا کشیدش...
از قصد پاشنهی بلند چکمهش رو روی دست رن گذاشت و فشارش داد و باعث جیغ پسر شد...
" بهم بگو از طرف کی دستور گرفتی حرمزاده؟.."
بدبختی از جایی شروع میشد که رن حتی درست و حسابی نمیفهمید زن ازش چی میپرسه چون انگلیسیش داغون بود!
" قربان!....."
بکهو ریوجین رو صدا زد و لحنش هشدار امیز بود تا جین هم خودش رو جمع و جور کنه....
افرادشون منتظر زل زده بودن و بعضی هاشون متعحب از اینکه چرا وقتی ماموریتشون تموم شده نمیرن و بعضی هاشونم کنجکاو بودن که دستور سوکجین رو بشنون...
" دست نگه دار..."
سوکجین روبه زن گفت و رن با بغض و ترس توی خودش جمع شد...
انقدر ترسیده بود که مثانهش پر شده بود و آب بینیش بخاطر سرمای هوا آویزون بود...
فین فین میکرد و به این فکر افتاد که جین ' بچه دماغو ' صداش میزنه و واقعا هم همین طوره!..
"چی میخوای؟.."
زن به عقب برگشت و پرسید..
داشت شک میکرد که پسرک جاسوس از کریس وو باشه!...
" اونو آزاد کن.."
جین با تحکم گفت..
و زن از اینکه حدس درست بوده و اون جاسوس وو بوده، خندید و بدون لحظهای فکر ، به افرادش اجازهی شلیک داد!...
و همین باعث شد رن از صدای بلند شلیک ها که به سمت سوکجین ، بکهو و افرادش بود جیغ بکشه..
همه چی در لحظه اتفاق افتاد و جین متوجهی درد و سوزش عمیقی توی ماهیچهی یکی از پاهاش شد!......
______________
تتو شاپ مثل هر جمعهی قبلی، شلوغ بود...
افرادی روی صندلیها منتظر نوبتشون برای حرکت اون سوزن و نقشهای تیره روی تنشون، لحظه شماری میکردن..
و صدای صحبتها که گاها از خانوم ها بیشتر شنیده میشد، توی سالن کوچیک تتو شاپ میپیچید...
" میتونی بلند بشی..تمومه.."
شوگا به دختری که با ذوق به اولین طراحی که نوشتههای عمودی انگلیسی روی کمرش تتو شده بود، خیره شد...
دورش هنوز قرمز بود و پوستش بخاطر سفید بودنش بیشتر از بقیهی افراد ملتهب شده بود...
ولی واسش اهمیتی نداشت و همین که جملات دلخواهش روی تنش به چشم میخورد براش از هر چیز دیگه ای جذاب تر جلوه میکرد...
" بهش اب نمیزنی....فعلا تا یه هفته حموم نمیری...پانسمانش رو عوض کن هر روز...لباسهای جذب نپوش..استخر ابدا نرو....و اگه حس کردی داره عفونت میکنه، حتما میری بیمارستان..."
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
