ولی خود پسرک با اعتراف اینکه گی هستش، زن رو ناامید کرده بود...
" اسمت چیه آسیایی؟.."
زن پرسید و کلمهی آخرش پر از تمسخر بود...
ولی سوکجین بیاهمیت فقط نگاهش گرد و با دست علامت داد تا یکی بیاد و ساک دلارها رو برداره و زیپش رو بکشه...
وقت رفتن بود..
" منو ' سیلور دویل ' میشناسن..."
جین به انگلیسی زمزمه کرد ولی زن از پشت نقابش هم تونست بشنوه که پسرک زیبا چی گفت..
سوکجین عقب گرد کرد تا سوار موتورش بشه...
بادیگارهایی که اطرافش بودن، همه جین رو اسکورت میکردن و خودشونم دو نفر یکی سوار موتور شدن..
همین که جین میخواست کلاه کاسکت رو روی سرش بذاره، صدای فریادی باعث شد نگاهش رو به پشت سرش بده!..
زن هم با دیدن یکی از افرادش که بازوی یه پسر بچهی تقریبا نوجوون رو تو دست گرفته بود و میکشید، اخمی کرد..
" جاسوسه!.."
فردی که پسرک رو اطراف همین نواحی درحالی که داشته تو کارشون سرک میکشیده پیدا کرده بود گفت..
و پسرک رو با لباسهای مارکدارش روی زمین جلوی پاهای زن پرت کرد..
زن بیخیال سوکجین و افرادشون شد..
کارش با اونا تموم شده بود و حالا نوبت به موش کوچولویی بود که جرعت کرده بود سرش رو توی کاراشون بچرخونه؟..
و چرا فکر میکرد که میتونه بعدش جون سالم به در ببره؟..
" از طرف کدوم گروهی اومدی؟.."
زن با جدیت پرسید و باعث شد پسرکی که روی زمین افتاده بود با صداش آب دهنش رو قورت بده...
انگلیسیش خوب نبود و متوجه نشد که زن ازش چی پرسیده!...
بی دفاع نگاه ترسیدهش رو به پشت سر زن، جایی که سوکجین هنوز بی حرکت روی موتورش نشسته بود داد...
جین با دیدن رِن خشک شده بود!..
اون دوباره چطور تونسته بود ردشون رو بزنه؟....
و الان خودش رو به این شکل توی بد دردسری انداخته بود!...
مگه قبلا از بکهو نخواسته بود حواسش بهش باشه؟!..
درحالی که کلاه کاسکت توی دستش خشک شده بود، سمت بکهو چرخید...
بهش نگاه معناداری کرد و مرد بزرگتر هم شونههاش رو بالا انداخت و ادعای بیخبری کرد!..
" بهت گفتم از کی دستور میگیری موش کثیف؟.."
زن با صدای بلندی دوباره از رن پرسید و بند دل بکهو و جین پاره شد!....
زن لگد محکمی به پهلوی پسر زد و رن با نالهی بلندی روی زمین افتاد و لبش رو از درد گاز گرفت....
مطمئنا میمُرد...
سوکجین بخاطرش جون خودش و افرادش رو به خطر نمینداخت..
از اونجایی که چندین بار بهش اخطار داده بود که دنبالش نکنه پس قطعا از عصبانیتش هم که شده الان هم کمکش نمیکرد...
" جواب نمیدی؟؟..."
صدای تاریک و ترسناک زن، جین رو به خودش آورد.....
نمیتونست بذاره بلایی سر رن بیاد!..
ولی از طرف کریس اجازه نداشت با زن امریکایی درگیری داشته باشن و...و توی فشار بود...
نجات دادن رن یا دستورات کریس وو وقتی کاملا جدی بهش اخطار داده بود زن رو عصبانی نکنن؟؟.....
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
