زن نمیتونست حدس بزن پسر چینیه یا چهرهش اهل کجاست...
از اونجایی که هویتش با ماسک پوشیده شده بود...
" آسیایی هستی؟!.."
لحن زن چشم آبی که بهش میخورد تقریبا چندسالی از جین بزرگتر باشه، دوستانه به نظر میرسید..
و اون لحجهی انگلیسی غلیظ که جین با زور متوجهش شد...
اون زن احمقی چیزی بود؟؟؟
اومده بود نافِ پکن و میپرسید آسیایی هستن یا نه؟؟..
اون گاد این مدل لاس زدن بیشتر احمقانه بود تا جذاب!!!
ولی جین از اولش طوری بزرگ شده بود که حتی به پدرشم اجازه نده باهاش مثل یه دوست واقعی برخورد کنه...
شوگا، جیمین و کریس هم جزوی آدمایی هستن که زندگیش بهشون وابستهس و مجبوره که اونا رو توی بعضی چیز ها قبول کنه و بهشون عادت کنه...
این طور نبود که براشون ارزش قائل نشه...
فقط کسی رو توی زندگیش نداشت که بخواد بیشتر از کُپنش باهاش هم کلام بشه..
بخصوص غریبههایی که دست دوستی شون از هزارتا قاتل و خلافکار بدتر هستش!..
" متاسفم ولی من گِیم!.."
سوکجین به انگلیسی جوابش رو داد...
بیاهمیت به زن که ملیتش رو پرسیده بود گفت و با بالا رفتن ابروهای شیطونی زن و قیافهی ناباورش، به حالت نمایشی و به تمسخر لبهاش رو آویزون کرد..
چشمهایی که توشون پر از حس ضایع کردن و بیتفاوتی به چشم میخورد، حالا پارادوکس جالبی با شونههای افتاده که تنها تظاهر بود، داشت..
البته که جین ناامید نشده بود و فقط داشت نقش بازی میکرد!..
زن با حرص دندون قروچهای کرد و لب پایینش رو گاز گرفت...
از لحظهای که متوجه شد رئیس وو به جای اینکه مثل همیشه خودش به سر قرار بیاد دستیارش رو فرستاده ، کنجکاو بود که اون دستیار رو ببینه و حالا با دیدن پسری که در عین مردونگیش زیادی زیبا و ظریف بود، جا خورده بود..
قبل اینکه ساک پر از دلار رو که بابت خرید چند کیلو مخدر با فرمول جدید جلوی پاهای پسرک زیبا پرت کنه، خودش کسی بود که فرمول جدید رو تست کرده بود و از شدت مرغوب بودنش سر از پا نمیشناخت!...
امروز روز شانسی برای زن بود..
گیر انداختن چند کیلو از اون مادهی مرغوب که همهی گروه ها براش سر و دست میشکوندن الان توی چمدون و صندوق عقب اسپورتیژ بود....
درست بود که مقدارش کم بود ولی چیزی بود که حتی اندازه سر سوزنش هم غنیمت حساب میشد!...
و دیدن دستیار کریس وویی که هیچ زمان دستیاری نداشت و خودش شخصا کاراش رو انجام میداد...
دستیاری که زمزمه ها میگفت همونیه که توی کلاب رئیس وو، دور میله میرقصه و هر از چندگاهی سرویسم میده......!
پسری که با سوییشرت و جین مشکی رنگ زاپ دارش، نور ماه رو جذب خودش میکرد و انقدر اقتدار داشت که باعث میشد زبون همه از شدتش بند بیاد......
و اون نقاب پارچهای نقرهای رنگش زن رو یاد کلمهی آشنایی که بقیه صداش میزدن انداخت..
' سیلور دویل...'
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
