نگاهش پایین کشیده شد..
حرکت تند و سریع سوزن، روی پوستش رو خیلی کم حس میکرد..
یه حس قلقلک مانندی بهش میداد و باعث میشد موهای کمرش سیخ بشه!..

" دستت رو بگیر بالا!.."

با صدای شوگا که با دقت دستگاه رو روی پوستش حرکت میداد و خون‌های اطرافش رو تند و تند با پارچه‌ی مخصوص و استریل شده تمیز میکرد، بلافاصله دست چپش رو به حالت اول بالا تر از بدنش گرفت...
شوگا ماسک صورت مخصوصی روی دهنش کشیده بود و یه چشمش به طرح و یه چشم دیگه‌ش روی حرکات سوزن بود..
هر چند دقیقه یکبار مخزن جوهر رو با مایعه مشکی رنگ پر میکرد و دوباره مشغول می‌شد..
جنس پوست سوکجین، برای تتو جوری بود که انگار التماس میکردن که هر چه زودتر طرح های بیشتری روی خودشون داشته باشن!..
و سوزن به راحتی روی پوست حرکت میکرد و همین باعث شده بود شوگا با حوصله‌ی بهتری کارش رو انجام بده...
از اونجایی که ذهنش بیش از اندازه مشغول بود و تا حدی بخاطر افکارش، کلافه بود...
میترسید پوست زیبای زیر دستش رو خراب کنه...
تنها چند روز بود که از زمانی که جیمین رو کول کرده بود و بعدش دلخور شده بود میگذشت..
بخاطر افکارش یکم بی‌اعصاب بود و بی‌اختیار با هر کسی بد حرف میزد...
قبل اینکه سوکجین بهش خبر بده که برای یه کار تتو به شاپ میاد، بی اختیار سر جیمین داد کشیده بود و پسرکش رو از خودش دلخور کرده بود...
این طور نبود که جیمین قهر کنه و رو برگردونه..
نه..
جیمین لوس نبود و به این حرکتهای بچگونه اهمیتی نمیداد...
به‌جای اینها، دورش رو خلوت میکرد و برای چند ساعت از شوگا فاصله میگرفت...
و بهترین کاری که بلد بود توی عصبانیت از خودش نشون بده، خوابیدن بود!..
و الانم خوابیده بود..
البته بیشترش هم بخاطر قرص‌های خواب آور بود...
دقیقا برعکس شوگا!..
شوگا میدونست توی عصبانیت سر از پا نمیشناسه و فقط فریاد میکشه و اگه دم دستش چیزی پیدا میشد، حتما اونو سمت کسی که باعث عصبانیتش شده بود، میکوبه!...

" جیمین خوبه؟.."

سوکجین زمزمه کرد و لحظه‌ای صدای ویز ویز دستگاه تتو بُرید..

" روحی یا جسمی؟.."

شوگا پرسید و زیر چشمی به سوکجین خیره شد..
حالا که خبری که لنزهاش نبود و شوگا مطمئن شده بود این پسر همونیه که از کف خیابون نصفه شب نجاتش داده..
تاحالا دربارش حرفی نزده بودن شاید نمیخواستن گذشته رو یاداوری کنن از اونجایی که گذشته‌ همیشه برای همشون نفرت انگیز بود..

" هر دو.."

" خوبه.. گاهی فقط دستش توی گچ میخاره و یا درد میگیره..ولی درکل خوبه.. از نظر روحی هم...از من بهتره!.."

شوگا درحالی که مخزن جوهر رو پر میکرد گفت و بخاطر اینکه به جیمین و مشکلاته رابطشون فکر میکرد، کمی از جوهر سر ریز کرد و روی سرامیک های شاپ چکید..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now