" جیمین..."

جیمین با صدای گرفته‌ی دوست پسرش از فکر بیرون پرید..
شوگا بوسه رو پایان داده بود چون این جیمین بود که نمی‌بوسیدش و انگار براش حکم مرگ رو داشت..
شوگا جیمین رو از روی پاهاش کنار گذاشت و بلند شد..
پسر کوجیک تر ملحفه‌ی سفید رو از روی پاهاش کنار زد و به شوگا که کنار پنجره ایستاده بود و دوباره ماگش رو دستش بود خیره شد..

" من برای تو چیم؟.."

جیمین با سوالی که ازش شد، اخم کم رنگی کرد..
منظورش چی بود؟...

" منظورت رو نمیفهمم!.."

جیمین با بی حواسی گفت..
و شوگا پوزخند بدی زد..

" مشکل همینجاست که تو منو نمیفهمی..."

شوگا با کلافگی درحالی که از کنار جیمین میگذشت و اتاق رو ترک میکرد، گفت..
و جیمین متوجه منظورش نشده بود..
چی توی ذهن شوگا میگذشت؟....

رابطه‌ای که از اولش با عشق و علاقه بنا نشده بود و تنها اساسش رابطه جنسی و سود برای هر دو طرف بود..
پس قاعدتا نباید ازش انتظار یه عشق صادقانه و بدون مشکل رو داشت...
چیزی که شوگا حس میکرد با چیزی که جیمین داخلش قرار داشت..
زمین تا اسمون فرق میکرد...

___________________

بار خلوت بود..
برخلاف روز های دیگه، اینبار خلوت تر از هر سه شنبه بود..
درست بود که آخر هفته نشده بود تا کمی بیشتر شلوغ باشه ولی وقتی مشتری ها نیومدن جیمین رو بهانه میکردن، روزهای هفته مسئول نبودن!..
سوکجین اینبار زودتر از همیشه توی رست روم لباس هاش رو عوض کرد و با کلافگی سعی کرد درد حفره‌ش رو که حاصل سکس نیم ساعت پیشش با یه مرد چینی بود، نادیده بگیره..
باید میرفت توی وان حمومش دراز میکشید و دو ساعت با آب گرم و بمب خوش بویی که تازگیا بوی یاس میداد، عشق و حال میکرد تا سر حال بیاد..

در لاکرش رو نبسته بود که صدای کریس از شنود توی گوشش بهش رسید..

" بیا به اتاقم..."

جین نفس حرصی کشید..
دلش میخواست تنها بره و بمیره چون انقدر خسته بود که حس میکرد سلول های بدنش التماس میکنن که به جایی جز خونه و وان آب گرم، نره...

ولی اجبارا، راهش رو به طرف اتاق رئیس وو کج کرد..
امیدوار بود به عنوان شیفت بعدی، رئیسش مجبورش نکنه به سرویس دیگه‌ای بده چون واقعا حوصله ش رو نداشت...

" میدونم شوگا درباره‌ی فرمول جدیدم بهت گفته..."

وقتی به اتاق رئیس وو رسید، کریس درحالی که دکمه های یقه‌ی پیراهن مشکیش رو باز کرده بود و سیگار همیشگیش روی انگشتهاش بود، گفت..
مرد جوری با عشق سیگار میکشید و دودش رو وارد ریه‌هاش میکرد که انگار هیجان انگیز ترین کار ممکنه و زندگیش بهش وابسته‌س!...
کریس وو بود دیگه!...
و اون انگشتر ظریف یاقوت که‌متعلق به پسرک چشم نقره ای بود، توی انگشتش خود نمایی میکرد..
جین هنوز خیال پس گرفتن اون انگشتر رو نداشت پس مرد بزرگتر هم با سو استفادگی از زیبایی انگشتر لذت میبرد..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now