پسر مو سفید کمی سمت دوست پسرش خم شد و لبهاش اولین جایی رو که لمس کرد کبودی تقریبا بزرگ روی گونه‌ش بود..
طاقت دیدن گونه‌ی کبودش رو نداشت..
گونه‌های تپل و براقی که همیشه از شدت فعالیت رقصش گل مینداخت حالا بنفش و کبود رنگ شده بود..

دستش رو دور کمر باریک جیمین انداخت و وقتی مطمئن شد پسرک اسیب دیدش روی رونهاش نشسته، لبهای مقصد بعدی رو بوسیدن..
جیمین با بوسیده شدن چسب زخمش لبخند باریکی زد..
بوسه‌های ریزی که تماما از روی احساس جدید بودن، برای جیمین ناشناخته بودن..
ولی شوگا کاملا احساسات رو می‌دید..
درک میکرد‌..
اینکه بوسیدن نقطه به نقطه‌ی صورت معشوقش اونم با قلبی که تند میزد بیشتر از بوسه‌های شهوتی و سکسی شون دوست داشت..

بوسه‌ی اخر روی لبهای نیمه باز و مرطوب پسر اسیب دیده بود..
بوسه‌ای که تنها توسط شوگا بود و فقط اون بود که چندین بار لب پایین و بالای پسرکش رو لمس کرد و مکید..
حواسش بود که زخم گوشه‌ی لب پسرکش رو لمس نکنه تا دردش نیاد..

جیمین توی بوسه شرکت نمیکرد..
جیمین هیچی حس نمیکرد..
میدونست این بوسه جدیده..
میدونست بوسه‌های شوگا چند وقتیه که دیگه طعم قبلی رو نمیده..
میدونست بوسه‌های دوست پسر دیگه مثل قبل با عطش و حرص نیست..
نمیدونست اسم این رو چی بذاره ولی هرچی که بود نمیتونست حس خاصی بهشون داشته باشه..

جیمین احساس صادقانه‌ی شوگا رو حس نمیکرد.....

جیمین با خودش فکر میکرد : چرا مثل اون زوجی که دیده بود، از کولی گرفتن خوشحال نبود؟..
چرا به حای حرفهای کثیفی که همیشه نوک زبونشون بود، از اینده و یه زندگی درست و حسابی حرف نمیزدن؟..
چرا از بوسه‌های جدید احساسی نمیگرفت؟

و مهم تر از همه...
چرا قلبش برای مرد روبه‌روش به جز مواقع سکس تند نمی‌تپید؟
آیا این درست بود که رابطه‌شون یه چیز خیلی مهم رو کم داشت..یا داشت خیالبافی میکرد؟..

آیا این درست بود که رابطه‌شون شور و شوقی نداشت و فقط مواقعه خاصی برای با هم بودن شوق داشتن؟..
و اون مواقعه خاص هم تنها توی تخت بود؟....
چرا چیز جالبی توی رابطه شون وجود نداشت..
انگار که دو تا مُرده با هم زندگی کنن و به جز تنفس کاری انجام ندن...

از طرفی، پسرک مو سفید که حالا دومین ماگش رو مزه میکرد، توی فکر بود..
اونم همین نظریه هارو توی ذهنش داشت و همیشه به این فکر میکرد که چرا یه رابطه‌ی سالم توی رابطه‌ش با جیمین پیدا نمیکنه..
جیمین براش ارزش داشت..
طوری که اون شب توی بیمارستان با هر آخی که جیمین بخاطر درد دستش میکشید، کم مونده بود خودزنی کنه و...
شوگا حس میکرد جیمین براش بیشتر از هر موقعه‌ی دیگه ای جلوه میکنه..
این حس خاص، دقیقا وقتی به وجودش زبانه کشید که جیمینش رو گم کرده بود...
زمانی که جیمین گروگان جیانگ و افرادش بود شوگا کمبودش رو به وضوح حس کرده بود..
ولی بخاطر بعضی مسائل نتونسته بود خواسته‌ی قلبیش رو به کسی بگه..
و شاید اون مسائل، دقیقا همون رابطه‌ی ناسالمی بود که داشتن...
رابطه‌ای که بر پایه‌ی سکس بنا شده بود و انقدر توی این چند سال محکم ریشه کرده بود که نمیتونستن ریشه‌رو تغییر بدن..

⭕ Silver Devil ⭕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora