برادر ناتنی

Start from the beginning
                                    

جان همان جا جلوی درب ایستاد و خشکش زد!

بدون گفتن حرفی نگاه متعجب و شوکه شده اش را بین آن سه نفر می‌چرخاند. رفته رفته چشمانش قرمز تر می شد و سد اشک هایش شکننده تر.

پدر به محض دیدن جان، لبخند از روی لبانش محو شد و چهره ی جدی و بی احساس همیشگی اش را به خود گرفت. با لحن سردی گفت: سَلامت کجاس؟؟

جان همان طور که نگاهش روی صورت بی حس آن پسر آلفا بود به سختی نگاهش را از او جدا کرد و روی پدرش انداخت.

با صدای ضعیف و شکننده ای لب زد: سـ...سلام.

زن آلفا نیشخندی زد و نگاهش را از روی جان برداشت.
منکر آن نبود که آن پسر چهره ی بسیار خاص و زیبایی دارد اما چیزی که برایش عجیب بود رایحه ی ضعیفش بود.

همان طور که به فنجان قهوه اش نگاه می کرد و انگشتش را به لبه ی فنجان می کشید گفت: این پسرته؟ خیلی خوشگله!

نفس عمیقی کشید، به چشمان جان نگاه کرد و ادامه داد: اما حیف، مشکلش تمام این خوشگلیشو از بین میبره!!!

جان بیچاره تحمل نکرد، نگاهش را روی زمین انداخت و آن جا بود که قطره ی اشکی با لجبازی تمام از چشمانش جاری شد.

پدر با همان لحن تند پرسید: چی میخوای؟

جان نگاهش را به سختی بالا آورد و بار دیگر به آن پسر آلفا نگاه کرد. ییبو در کمال ناباوری روی لبانش نیشخند محوی شکل گرفته بود و به جان نگاه میکرد!

باورش نمیشد.

آلفا تا این حد بدجنس؛ که از دیدن رفتارهای پدرش با جان این گونه به صورت او نگاه کند و نیشخند بزند؟

با تمام وجود و تک تک سلول های بدنش، در آن لحظه از آن آلفا متنفر شد.

دلش میخواست گلوی او را محکم با دستانش بگیرد و بفشرد، فریاد بزند و عقده ی تمام آن کمبود هایی را که از سمت پدرش درونش شکل گرفته سر آن پسر خالی کند و او را جلوی چشمان همه تکه تکه کند.

اما خبر نداشت آن آلفا هم حالی بهتر از او ندارد و به اندازه ی او از این که این جاست، تنفر دارد.

ییبو از هر کس و هرچیزی که به این مرد تعلق داشت متنفر بود. او نمی توانست آن مرد را آزار بدهد و خشم درونش را خالی کند. پس تصمیم گرفته بود هر آنچه که به او مربوط می شود را بیازارد و ناراحتی و نارضایتی درونش را آرام کند.

اما آن امگای کوچک کاره ای نبود!

اما آیا این راه درستی بود؟ نفرت ورزیدن می توانست آتش درون ییبو را خاموش کند و زندگی اش را به روال عادی برگرداند؟

می توانست مادرش را راضی کند تا از ازدواج مجدد صرف نظر کند؟

میتوانست نشان دهد که او از این وضعیت به شدت ناراضی است؟

 OK (Completed)Where stories live. Discover now