وقتی جیانگ عکس العملی از افراد کریس وو ندید، با حرص خم شد و محکم یقهی جیمین رو گرفت و بالا کشید...
همین که سر اسلحهش شقیهی پسرک رو نشونه گرفت، و به اون محل فشار آورد، بند دل شوگا پاره شد و با صدای بلندی داد زد:
" بهش کاری نداشته باش حرومزاده.."
متوجه نبود اشکهای لعنتیش گوله گوله روی گونههاش خط مینداختن و دست خودش نبود..
خیلی ترسیده بود....
از ،از دست دادن جیمین میترسید و میدونست تازگیا این حس ترس خیلی بیشتر از مواقع دیگه داره خودش رو نشون میده....
در کمتر از یکسال فهمیده بود که جیمین براش یه چیزی بیشتر از یه پارتنر سکسه و حالا که توی این وضعیت میدیدش، دیوونه شده بود!..
"گفتم محمولهی بعدی رو با من شریک میشید وگرنه مغزش رو جلوی چشمتون میپاشم!..."
جیانگ فریاد بلندی کشید و صداش توی سوله پیچید و سر سوکجین بابت این همه استرس نبض میزد!....
" باشه!..باشه..اسلحه رو بیار پایین.."
سوکجین درحالی که با بدبختی شوگا رو نگه داشته بود رو به جیانگ غرید..
اشاره کرد و لحظهی بعد ساک چرم مشکی رنگ جلوی پای جیانگ پرت شد...
یکی از افراد جیانگ محتویات ساک رو چک کرد....
ولی همچنان اون اسلحه رو سر جیمین بود...
با تایید مردی که پودر های مرغوب رو تست کرد، جیانگ بالاخره رضایت داد اسلحه رو پایین بیاره...
بدن جیمین دوباره روی زمین وِل شد و هق هق ضعیفی از بین لبهاش فرار کرد که باعث شد دل شوگا هم باهاش به لرزه در بیاد.....
بلافاصله شوگا به طرف جیمین دوید و سوکجین درحالی که حواسش به شوگا بود که جیمینو بغل کرده و تند تند بدنش رو بررسی میکرد، به جیانگ نگاهی انداخت...
" از رئیس وو تشکر کن ریوجین!..خوش گذشت زیبا!.."
جیانگ با پوزخند گفت و به دقیقه نکشید که با افرادش اون محله رو ترک کردن...
نمیخواست که این طور بذاره اونا برن ولی چاره ای نداشت....
سوکجین کنار شوگا روی زانوهاش خم شد..
دستش رو طرف صورت جیمین برد و موهای صورتی رنگ رفتهش رو از صورتش کنار زد...
بلافاصله چشمش به زخمایی که گوشهی لبش رو آسیب زده بودن، افتاد!..
لبهاش بیش از اندازه متورم و کبود بود..
و گوشهی لبهاش هم انگار از شدت زیاد باز بودن دهنش، جر خورده باشه!..
روی گونهش کبودی بزرگی دیده میشد و زیر چشمهاش هم گود افتاده و سیاه بود...
نگاهش پایین تر اومد و با دیدن چندتا لاو مارک روی گردنش، چشم از اون صحنه گرفت و پلکهاش رو روی هم فشار داد...
به جیمین تجاوز کرده بودن و این زیاد دور از ذهن نبود.........
مهم این بود که شوگا با دیدن همچین چیزی چطور هنوز سر جیمین رو به سینهش تکیه داده و بوسه های کوچیکی روی موهاش میذاشت....
اونم بدون اینکه توجهی به داغون بودن دوست پسرش بکنه...
انگار میخواست هر چیزی رو که مربوط به تجاوز میشد رو بیمحل کنه و یا باور نکنه..
شوگا از دستش رو زیر گردن و زانوهای پسر تقریبا بیهوش گذاشت و همین که میخواست به تنهایی بلندش کنه، سوکجین به بادیگارد اشاره کرد تا کمکش کنه..
" یو..یونگ_یی.."
جیمین لبهای کبود شدهش رو تکون کوچیکی داد و با بیحالی اسم دوست پسرش رو نالید..
اسم اصلیش رو زمزمه کرده بود و همین باعث شده بود شوگا بخواد روی زمین بشینه و گریه کنه..
شوگا با شنیدن صدای ضعیف و درموندهی پسرک اسیب دیده، محکم بدنش رو به سینهش چسبوند و با بدبختی به این فکر میکرد که چطور جواب کریس رو بدن.....
" عزیزم.."
شوگا مخاطب قرارش داد و میدونست جیمین میخواست چی بگه..
حدس میزد این مکالمه بدترین مکالمه توی این چندسال رابطهشون میشه..
" ب..به کریس..نگو!.."
جیمین به وضعیتش اشاره کرد..
نمیخواست پدرخواندهش چیزی بفهمه و همه چی بدتر بشه..
" اون بالاخره میفهمه عزیزدلم.."
درحالی که با کمک بادیگارد و ماشینی که تازه براشون فرستاده شده بود، جیمین رو داخل میذاشتن گفت و بغض کرده بود..
هزاران بار خودش رو بخاطر شغل مزخرف و خطرناکی که داشتن لعنت کرد و...و واقعا لعنت به هر چیزی که مربوط به کریس و گنگش میشد.....
لعنت به خودش و کریس وویی که جیمین رو قاطی کثافتکاریهاشون کردن..
لعنت به باتلاقی که توش گیر کرده بودن و انقدر کثافت و جنایت بالا اورده بود که کمکم تا زیر گردنشون رسیده و با خودش به زیر میکشیدشون...
شوگا هم کنار جیمین پشت سوار شد و جسم رنج دیدهش رو توی بغلش کشید..
موهای چرب و کثیفش رو نوازش کرد و از شدت شرم از گند به بار اومده و محافظتی که از جیمین نکرده بود، لبش رو گزید و چشم از پسرک گرفت..
نمیدونست سوکجین کجاست..
شاید با موتوری که اومده بودن برگرده..
درحال حاضر فقط جیمین براش مهم بود و اینکه حداقل آسیب خیلی جدی ندیده بود..
جیمین زیر لب نالههای کوتاهی میکرد و بدن سردش بین بازوهای دوست پسر میلرزید...
ماشین با سرعت بالایی سمت کلاب نفرین شدهی رئیس وو بیابون رو طی میکرد..
هر چند جیمین نمیخواست کریس چیزی بفهمه ولی این غیرممکن بود......
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
پارت ۳۲ رو جا نندازید❤
حدس بزنید...
داریم به قسمتهای موردعلاقهی من نزدیک میشیم :")
میدونید خیلی انرژیهاتون خوبه؟..
اینکه بعضی هاتون نکاتی که بهش توجه نمیشه رو کامنت میکنه، خیلی خوشحالم میکنه چون با دقت خوندنش..
سه شنبه هم یه پارت طولانی داشته باشیم؟
ESTÁS LEYENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
