سوکجین با صدای کنترل شده ای توی صورت رن غرید و بعد اتمام حرفهاش، یقهش رو پرت کرد و به عقب برگشت...
رن با چشمهای بغضداری بهش خیره بود و باورش نمیشد این همون مردیه که چند شب پیش باهاش روی یه تخت خوابیده بود و تا صبح درد و دل کرده بودن!....
" سریعتر از اینجا برید..قبل اینکه افراد جیانگ بیان سراغتون..."
سوکجین به شونهی بکهو ضربه ای زد و مجبورش کرد رن رو از اون منطقه دور کنه..
رن با کشیده شدن وحشیانهی بازوش توسط بکهو، چشماش رو از جین برداشت و بی هیچ حرفی پشت بکهو روی موتورش نشست...
خودشم با موتورش تا این محل تعقیبشون کرده بود ولی فعلا موتور مهم نبود...
دلش میخواست به سوکجین توی ماموریت هاش کمک کنه ولی اون مرد بیرحم زیادی دور از دسترس بود....
با رفتن رن و بکهو، سوکجین سمت باقی افراد چرخید..
" چقدر وقت داریم؟؟.."
" 10 دقیقه!.."
شوگا با نگاهی به ساعت مچی و ارزون قیمتش، جواب داد و خودش از استرس تمام پوست لبش رو با دندوناش کنده بود...
و سوکجینی که مطمئن نبود با این ذهن پریشون چقدر میتونه توی این ماموریت موفق باشه....
_____________________
" قرار امروز کنسل میشه.."
نامجون خطاب به منشیش که سرپا ایستاده بود گفت..
ولی منشیِ زن درحالی که لب ماتیک زدهی صورتیش رو گاز گرفته بود، نامحسوس به پشت سر رئیسش نگاه میکرد..
اخم های نامجون بخاطر حواس پرتیه زن، توی هم رفت..
هنوز سرش کامل به عقب نچرخیده بود که یهو صدای فریادی باعث شد از شدت شوک چند سانت شونههاش بپرن!
" من و دستیارم رو یک ساعته تمام اینجا کاشتی که اخرش بگی قرار کنسله؟؟.."
مردی که پشت سرش با حرص و عصبانیت جملهش رو خطاب به نامجون گفت، توسط دستیارش تشویق به آروم شدن شد..
نامجون حدس زد که این مرد شریک جدیدشون از شرکت قطعات ماشینآلات هستش و برای قرار امروز منتظر نشسته بوده..
این طور نبود که نامجون از قصد بخواد قرارشون رو کنسل کنه ولی باید زودتر به اوضاع عمارت هم رسیدگی میکرد..
به سرش زده بود تا عمارت رو خالی از سکنهی غیر ضروری بکنه..
وجود چندین نفر توی عمارت باعث هرج و مرج بیشتر میشد..
باید اونا رو از خودش و دردسرهاش دور میکرد..
هر چه زودتر!
" اقای وانگ... متاسفم که دیدار اولمون این شکلی رقم خورد..ولی به هرحال تایم اداری تموم شده..میتونم به منشیم بگم که یه قرار دوباره برای فردا تنظیم ک___"
" من فردا پرواز دارم و کره نیستم!..تا هفتهی دیگه هم برنمیگردم!..همین حالا باهام مذاکره کنید وگرنه شراکت جدیدمون به درد هیچ چیز نمیخوره!.."
آقای وانگ که مرد چینی و اتو کشیدهای بود و بهش میخورد تقریبا همسن پدر نامجون باشه، با حرص غرید..
و لحظهی بعد بدون اینکه نامجون راهنماییش کنه، وارد اتاق کار نامجون شد..
منشی شونهای بالا انداخت و نامجون هم نفس عمیق و کلافه ای کشید..
دوباره به اتاقش برگشت و کت رسمی طوسیش رو از تنش بیرون آورد تا گرمش نشه..
" میشنوم آقای وانگ.."
وقتی ایستاده از پشت به میز بزرگش تکیه زده بود زمزمه کرد و دست به سینه درحالی که دکمههای پیراهن مردونهی جذبش روی عضلات سینهش کشیدگی پیدا کرده بودن، به مرد چینی زل زد..
" تازگیا یه گنگ کوچیک توی چین از یه ماده مخدر درجه یک برای تجارتش استفاده میکنه..خودمم نمیدونم دقیقا پشت این ماجرا کیه ولی مصرف کنندههای خاصی داره و من تحقیق کردم که تمام اون مصرف کنندهها از مخدرش فوق العاده راضی بودن..."
وانگ درحالی که به کاناپه اداری روبهروی میز ریاست پسر کیم تهچان تکیه داده بود با نیشخند توضیح داد..
نامجون برای چند لحظه به فکر فرو رفت..
یه گنگ کوچیکه چینی که رئیسش معلوم نیست کیه؟؟..
" خب!؟.."
" نمیدونیم دقیقا هویت رئیسش چیه..ولی بهش میگن رئیس وو..شایدم زن باشه!..معلوم نیست..ولی به هرحال ماده مخدری که عرضه میکنه مثل توپ صدا داده..اونم به مقدار خیلی کم!.."
وانگ توضیح داد..
" خب...چطور میشه ملاقاتش کرد؟.."
" هه!..اون اصلا به مصرف کننده و یا شریکهای خارج از چین محل نمیده!..نمیدونم چطور باید باهاش مذاکره کنیم.."
با توضیحات وانگ، نامجون دستش اومد که اون گنگ کوچیک میتونه برای گروهشون مفید باشه..
اینکه ماده مخدری که وانگ ازش تعریف میکرد واقعا مرغوبه وگرنه اون پیرمردی نیست که الکی از جنس تعریف کنه..
و نامجون میدونست که کار وانگ توی این مورد رو دست نداره..
که یعنی تشخیص سریعِ مرغوب ترین ماده های مخدر دنیا!
" تو چینی هستی..شاید به تو نصف چیزی که پیشنهاد میدی، بده؟!.."
نامجون با چشمهای ریز شده و نامطمئن گفت..
" درسته!..ولی تصور کن اگه تو اولین فرد غیر چینیای باشی که ازش جنس خریده، چی میشه!!.."
وانگ با صدای ذوق زده ای گفت..
و حقیقتا حرفهاش واقعا آدم رو به وجد میاورد!
و حریص میکرد!..
" اون وقته که از بین هزاران کشور خارجی که برای به دست اوردن اون ماده سر و کله میزنن، به سمت تو میان و حتی میتونی هزار برابر قیمتی که از خودش خریدی رو به شریکهای طمع کارت بفروشی!..و اونا هم هزار برابر بیشتر از چیزی که از تو خریدن، به دست مصرفکنندههاشون برسونن..."
وانگ با چشمهایی که برق میزدن گفت و خودش هم مطمئنا توی سودِ هزار برابری که تعریف میکرد، سهم داشت!
و نامجونی که حتی بعد رفتن وانگ، همچنان به حرفهاش فکر میکرد و دوست داشت بدونه اون مخدری که ازش تعریف میکرد، واقعا چه قابلیت هایی رو داره؟.....
⭕⭕⭕⭕⭕⭕
تا دقایقی دیگر پارت ۳۳ اپ خواهد شد 😁
ووت و کامنت نشههه فراموششش❤✨
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
