" جی_مین.."
شوگا به سختی زمزمه کرد و چشمهای نگرانش دور اتاقک سرویس بهداشتی، میچرخید و انگار دنبال چیزی بود...
ولی هر از گاهی نفس کم میاورد و با ناله بازدمش رو بیرون میفرستاد..
"جیمین چی؟؟..جیمینم باهات بود؟؟.."
سوکجین فریاد زد و یقهی شوگا رو گرفت و بالا کشیدش...
جیمین دوستی بود که از لحظهی ورودش به کلاب یک لحظه تنهاش نذاشته بود و انقدر قلب بزرگی داشت که خیلی از مواقعه به کمکش میومد و دستش رو میگرفت....
حالا چه بلایی سرش اومده بود؟
" گ..گرف..تنش..گرفتنش!!.."
شوگا گفت و دوباره سرفه های دردناکش شروع شد..
سوکجین با حرص مشتی به سرامیک های روبهروش کوبید...
میدونست بَند کریس آخرش کار دستشون میده!
بند کوچیکی که متشکل از چند نفر بود و هر چند نفرشون توی کلاب کار میکردن البته به غیر از شوگا که تتو شاپ خودش رو داشت...
و حالا یکی از رقیب های کریس جرعت کرده بود مهرهی گنگش و پسر خوندهش رو بدُزده!...
___________
" بشین سر جات بذار فکر کنیم چه خاکی توی سرمون بریزیم کله برفی!.."
کریس خطاب به شوگای بخت برگشته که روی پاهاش بند نبود و اتاق رو از شدت استرس متر میکرد؛ غرید..
سر و وضع شوگا به هم ریخته بود..
تیشرتش از یقه جر خورده بود و آرنج و قسمتی از گونهش هم زخمی شده بودن..
جیمین معلوم نبود الان کجاست و باهاش چیکار میکنن..
جو بدی بود...
کریس از وقتی متوجهی فاجعهی دزدیده شدنه جیمین و خفه شدن شوگا با آب شده بود، دل تو دلش نبود و همش درحال سرزنش کردن خودش بود..
نباید اجازه میداد جیمین وارد بند بشه..
جیمین براش بیشتر از یه رقصندهی کلاب بود..
از وقتی یادش میومد جیمین رو میشناخت..
اون دقیقا مثل پسرش بود..پسری که چندین سال پیش، گوشهی خونهی کوچیک و حقیرانهشون بالا سر مادر مریضش میلرزید و از ترس نمیدونست چیکار کنه..
از همون لحظه که چشمهای معصوم پسرک رو دیده بود، قسم خورد ازش مراقبت کنه و نذاره توی این دنیای بیرحم عذاب بکشه...
وقتی مادرش بخاطر هرزه بودن توی بار پدر کریس، ایدز گرفت و جونش رو از دست داد، کریس برای یکبار هم که شده میخواست به پسری کمک کنه که چندین سال از خودش کوچیک تر و اسیب پذیر تر بود..
و حالا پسرکش توی چنگال رقیب لعنتیش گیر افتاده بود و از طرفی دیدن شوگا که این طور براش بی قراری میکرد، نمک روی زخمش میپاشید...
" یکی به من توضیح میده اینجا چخبره دقیقا؟؟.."
تنها سوکجین بود که از ماجرا خبر نداشت!
" واضح نیست؟!..جیمین بخاطر حماقت من توی دردسر افتاده و معلوم نیس چه بلایی سرش میارن!.."
کریس با صدای کنترل شده ای خودش رو شماتت کرد...
" کریس اونا فقط دنبال تو بودن..اونا ازم میخواستن خودم و بندی که واسش کار میکنم لو بدم...بخاطر همین مقاومت کردم و اونا وقتی فهمیدن نمیتونن از پسم بر بیان، جیمینو با خودشون بردن تا بیشتر روم فشار بیارن..."
شوگا با عصبانیت گفت و مشتی روی دیوار روبهروش کوبید..
حالش بهتر شده بود و میتونست راحت حرف بزنه...
ولی همچنان بعد یک ساعت، سینهش خس خس میکرد و سرش گیج میرفت..
" اونا چرا میخواستن منو پیدا کنن؟.."
کریس پرسید و صورتش حس خاصی رو بروز نمیداد...
سوکجین یادش بود که یکی از اون مردا دربارهی فرمول خاصی صحبت میکرد!..
ولی چه فرمولی رو نمیدونست!..
شوگا قدمی سمتمشون برداشت، و همین طور که به کریس زل زده بود، با حرص در یکی از کشو های میز تحریرش رو باز کرد..
کریس متعجب بهش خیره شده بود چرا که شوگا جرعت کرده بود بدون اجازه به کشوی خصوصیه کریس دست بزنه..
با پرت شدن بستهای که حاوی پودر سفید رنگی بود اونم درست جلوی پاهای کریس، همه متعجب به بسته زل زدن!!
رئیس وو با دیدن اون بسته پلک هاش رو روی هم گذاشت و روی هم فشارشون داد..
" دقیقا بخاطر این لعنتی....بخاطر فرمول کوفتی جدیدی که استفاده کردی..."
شوگا با انگشت به بستهای که روی زمین پرت شده بود و بخاطر ضربهای که بهش وارد شده بود، پاره و مقداریش بیرون ریخته شده بود، اشاره کرد..
پس اینطور که معلوم بود قضیه خیلی بیشتر از یه بسته مادهی مخدره!...
اون فرمولی که شوگا ازش حرف میزد..
چی بود دقیقا؟...
و اینکه کریس هم یه گنگ خیابونی و کوچیک مخصوص به خودش رو داشت که خلافکار به حساب میومدن؟...
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
میدونم میدونم نامجون نداشت این دو قسمت..
فعلا قرار سوکجین خودش رو نشون بده..دوباره..
و اینکه کامنتا روبه کاستی میره که!
جریان چیه..؟
شرط بذارم؟..
*
*************
ووتم بدین ❤✨
پارت ۲۹ رو هم جا نندازین❤
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
