" یه مشت بچه دبستانی تو رو توی فکر برده؟.."
جیمین دوباره پرسید و با وجود خستگیش، که داشت از وسط کمر ظریف و باریکش رو میشکوند، لبخند زیبایی زد..
نور آفتاب صبح، از لا به لای ساختمان و برج های بلند عبور میکردن و مستقیم به صورت سفید و تپل جیمین میتابیدن...
موهای صورتیش که کمکم رنگش میرفت، روی پیشونیش پخش شده بود و یه بلوز سفید ساده همراه پیراهن راه راهه سفید و آبی پوشیده بود و دکمههاش باز بودن..
جیمین هوس برانگیز بود..
" نه..."
جین کوتاه جواب داد چون حوصلهی حرف زدن نداشت..
خوابش میومد و احساس میکرد دوست داره هرچه سریع تر بعد دوش 5 دقیقهای روی تختش ولو بشه...
" امشب با بچهها برنامه داریم..با شوگا بیایم دنبالت؟."
جیمین پرسید و بعد چند دقیقه پیادهرویه کوتاه، به جلوی در خونهی مشترکشون رسیدن..
البته اینو مدیون رئیس وو بودن!..
اینکه خونههاشون نزدیک کلاب بود و مجبور نبودن از اتومبیل برای کم کردن فاصله استفاده کنن..
" آره..پایهم!.."
جین گفت و هر دو با هم وارد آپارتمان 5 طبقه شدن..
آپارتمانی که متعلق به دارایی های کریس بود و جیمین و جین به عنوان ستاره های کلابش، توش زندگی میکردن...
و خود کریسم توی پنتهوسش حال میکرد!
بله حال میکرد چون اون بهترین واحد ساختمان بود..
" پس ساعت 8 شب همون جای همیشگی منتظریم..."
جیمین قبل اینکه وارد واحدشون بشه زمزمه کرد و بلافاصله خودشو به اتاقش رسوند تا استراحت کنه..
جینم وارد اتاق خودش شد و بیحال مشغول دراوردن لباساش شد..
خوب میدونست برای به دست آوردن این خونه ، موتور و حساب بانکی پر پولش، تن به چه کارایی داده...
وارد حمام شد و بیاهمیت به اینکه چقدر دوست داره توی وان بخوابه، دوش سریعی گرفت..
بدنش بوی افراد غریبه رو میداد و ادکلن های مختلف روی هودیش کلافهش میکرد...
پس همهی لباساشو توی ماشین لباسشویی انداخت..
پارکت خونه خنک بود چون حدس میزد بارون باریده باشه!..
ینی توی چند دقیقه ای که تازه رسیده بود خونه، بارون گرفته بود؟..
خودشو روی تخت کینگ سایزش انداخت و به ثانیه نکشید که خوابش برد....
______________
همیشه جمعهای دوستانهای که هفتهای یکبار توی خونهای که طبقه پایینش تتو شاپ شوگا بود ، برگذار میشد رو دوست داشت!..
این تکرار هر هفته بود و تنها تکرار و کلیشهای بود که جین ازش شکایتی نداشت..
تنها جایی که با خیال راحت میتونست ماسک نقره ای و معروفش رو کنار بذاره و خودش باشه..
سوکجین باشه نه ریوجین!....
اینکه روز اول هفته کنار دوستاشون بنوشن و فارغ از شغل تخمی که دارن، بخندن و صحبت کنن..
از اونجایی که آخر هفته ها دقیقا روز های کاریشون محسوب میشد، مجبور بودن اول هفته دورهمی بگیرن و کریس وو هرچند مخالف بود ولی بخاطر ستارههاش مجبور میشد یک روز اول هفته رو بیخیال کلابش بشه و اونو تعطیل کنه و خودشم از همه مشتاق تر، پیکهای مشروبات گرون قیمتش رو از گاوصندوقش کش بره!!!
و البته اینطور بود که بعد پریدن مستی از سرش، حقوق افرادش رو بخاطر هاپولی کردن مشروبات چندین ساله و گرونش، کثر میکرد و داد همهی خدمه رو در میاورد!..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
