" ولی من وقتی برای گذروندن باهات ندارم!..و نیازیم به دوست ندارم حقیقتا...."

جین بلافاصله درخواستش رو رد کرد!..

" ولی من نیاز دارم...بهم کمک کن..و منم قول میدم بابت هر قراری که با هم میریم بهت پول خوبی بدم...."

سوکجین نیم‌خیر شد‌...
از پنجره خیره به ماهی که با زور از بین ابرها میتابید گفت :

" من بابت رقصیدن و سکس پول میگیرم....نیازی به پول اضافه ندارم..امشبم تحمل کردم چون واقعا خسته شده بودم از اصرار کردنات!..."

" من دست از سرت برنمیدارم!.."

رن با حالت طلبکارانه‌ای گفت و باعث شد جین با صدای بلند بزنه زیر خنده!
اون‌بچه پروعه پولدار!..

" تو اومدی منو عذاب بدی؟..."

و لبخند مهربونی زد و رِن هم موهای قهوه‌ایش رو با دستش پخش کرد و یه جورایی برای الهه‌ی زیبای روبه‌روش خودشو لوس کرد....
مطمئنا رِن اومده بود تا جین رو عذاب بده!..
ولی جین میتونست ازش به عنوان یه عذاب شیرین یاد کنه....

___________________________

ذهنش خسته بود و صدای همهمه های افرادشون خستگیش رو بیشتر میکرد..
چشمهاش هر از چند گاهی دور سالن می‌چرخید ولی درک چندانی از حرفهای افراد نداشت..
انقدر دلش میخواست زودتر چشمهاش رو به روی همه‌ی این شلوغی و آشفتگی ببنده و به خواب عمیقی بره ؛ که حد نداشت...
شقیقه‌ش نبض میزد و میدونست اگه بهش بی‌اهمیت تر از اینی که هست باشه، کم کم باید شاهد میگرن های عذاب آورش باشه..
لبهاش رو روی هم کشید و سعی کرد نسبت به نگاه پدرش که به نظر نگران میومد، بی اهمیت باشه..
دوست داشت سرش رو روی میز روبه‌روش بذاره و برای چند دقیقه توی همین شلوغی چشم‌هاش رو ببنده..
ولی با کوبیده شدن دستهای افرادشون به روی میز، این کار ایده جالبی نبود..

" نظر شما چیه رئیس؟.."

صدای یکی از افرادشون، ته‌چان رو به خودش آورد..

" من و نامجون خیلی تلاش کردیم تا هر چه زودتر ضرری که هانیول بهمون زد رو جبران کنیم...در کنارش منتظر بودیم که آبها از آسیاب بیوفته تا بتونیم درباره ازادیه ته‌ایل تصمیم درستی بگیریم..ولی خودتون شاهد بودین من و نامجون یه تنه تا صبح روی پروژه های مختلف کار میکردیم..جبران ضرر بی‌نهایت دشواری که هانیول بهمون وارد کرد...کارهای صادرات شرکت‌..دستگیریه بودن ته‌ایل و در آخرم گم شدنه سوکجین..من و نامجون تمام تلاشمون رو کردیم و فقط موفق شدیم ضرر مالیه آخرین ماموریتمون رو جبران کنیم..به همراه مدیریت شرکت.."

ته‌چان با ملایمت حرف میزد و اونم به اندازه‌ی نامجون کلافه و خسته بود..
تمام ضرر ها و سختی هایی که هانیول با لو دادن ماموریتشون به دوششون انداخته بود، با پسرش و افرادشون درحال حل کردن بودن..
ولی پیدا کردن سوکجین به هیج عنوان آسون نبود..
حالا که ته‌چانم میدونست هواسا بهش کمک کرده و صادقانه عقلش دیگه فرمان درستی در رابطه با اون زن نمیداد..
تهدید کردنش باعث میشد آتوی خودشون لو بره...
و تهدید نکردنش هم باعث میشد جایی که سوکجین قایم شده بود، همچنان مخفی بمونه..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now