" دلت برای خودت نمیسوزه؟...آه معلومه که نه!..عشق کورت کرده..ولی بذار اینو بهت بگم که هیچکس توی این دنیا یه عاشق واقعی نیست، حتی تو..اگه واقعا عاشق اون پسر دیکهد بودی، نمیتونستی یک روزم بدونش نفس بکشی...درحالی که داری زندگیت رو میکنی...و تازه از منم خواستی بفاکت بدم!.."
جین بیرحمانه حقیقت رو گفت..
" این احمقانهس...اینکه اون پسر تخمی بهت اهمیت نداد و با احساساست بازی کرد و آخرش از زندگیش بیرون انداختت ولی تو هنوزم دوستش داری؟...این عشق نیست..حماقته..تو داری به عقلت خیانت میکنی..اینو آویزهی گوشت کن پسر جون...."
" اگه به قلبت خیانت کنی بیشتر به نفعته تا اینکه به عقلت خیانت کنی...خیلی وقتا با عقل جلو میری...خیلی وقتا عقلت جلوی خیلی از کارای احمقانهت رو میگیره..مثلا تو هیچوقت خودتو بدون دلیل جلوی ماشین نمیندازی..بدون دلیل وقتی خسته نیستی نمیخوابی..بدون دلیل نفس نمیکشی...عقلت بهت میگه که نباید احمقانه رفتار کنی و جلوتو میگیره تا به خطر نزدیک نشی..ولی اگه به قلبت بیش از اندازه بها بدی، مطمئنا بدبختت میکنه!..بهش بها بده تا تورو دقیقا بندازه جلوی ماشین و اسباب خودکشیت رو فراهم کنه..پس اینو بدون...عقل تورو از خطر دور میکنه پس بیشتر ازش پیروی کن......."
سوکجین اتمام حجتش رو کرد و پسرک رو به فکر فرو برد...
نیم ساعت بعدی طوری گذشت که سوکجین همچنان چرت میزد و رِن خوشحال از دوست جدیدی که پیدا کرده بود خواب به چشمهاش نمیومد...
به یکی نیاز داشت تا باهاش حرف بزنه و کی بهتر از کسی که اصن نمیشناختش و قضاوتش نمیگرد؟
" دلیل اینکه بهم اصرار میکردی باهات بخوابم چی بود؟.."
جین پرسید..
" میخواستم ' اون ' رو فراموش کنم..چند هفتهس که به هم زدیم و خبری ازش ندارم..یه مدت طولانی خودمو توی عمارت پدرم از همه چیز محروم کردم ولی یه شب پدرم بهم چیزی گفت..."
" هیچکس بهتر از هرزه های بار نمیتونن به حرفات گوش کنن و راهنماییت کنن... "
رن با لبخندی ادامهی جملهی قبلیش رو گفت و جین خندش گرفت...
پدر رن قطعا میدونست چی باید بگه که تاثیر گذار باشه!..
" بهم گفت اونا بیشتر از هر کس دیگه ای تجربه دارن و میتونن شنوندههای خوبی باشن...من تورو انتخاب کردم..ولی فکر میکردم میتونم تنها با سکس بهت نزدیگ بشم و اونو فراموش کنم....تا اینکه خودت پیشنهاد حرف زدن رو دادی...."
جین موهای پسرک رو به هم ریخت و رن با خنده بیشتر بهش نزدیک شد و خودشو بهش مالید...
مثل گربههای ملوسی که نیاز به توجه دارن...
" ریوجین..."
رِن آروم صداش زد و جین به سمتش برگشت...
" میخوام دوستم باشی..."
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
