دوتا سوال پشت سر هم ازش پرسیده شد ولی جین اهمیتی نداد...
پسر به پهلو چرخید و درحالی که هر دو کنار هم روی تخت دراز کشیده بودن، به نیم رخ جین نگاه کرد...
همچنان ماسک روی صورت جین بود و پسرک میل عجیبی داشت تا اون رو بقاپه و برای یکبار هم که شده صورت ریوجین_ دنسر محبوب کلاب دریم بویز _ رو ببینه...
ولی میدوست با اینکارش گور خودش رو کنده!...
" اون...ولم کرد.."
وقتی پسرک مطمئن شد جین از سوالاتش خسته شده و جوابی بهشون نمیده، ترجیح داد بحث اصلی رو آغاز کنه...
بحثی که روح نوجوان و بیتجربهش رو برای چند روز آزار میداد و میسوزوند...
" میدونی..من به اخلاق بدش اهمیت نمیدادم...به اینکه اگه دیر جواب زنگش رو بدم و اون منو شماتت کنه...یا توی تخت بیتجربه به نظر برسم و اون سرم داد بزنه که بهتر باشم.."
با لبخند دردناکی میگفت و سوکجین لحظهای قلبش به خاطر لحن حسرت بار و گرفتهی پسرک سیریش، به درد اومد...
" مهم نبود من هر چقدر در جواب تمام کاراش دوباره ' عزیزم ' صداش میزدم و اون در جواب لحن مهربونم، با صدای خشدارش فقط اسم دومم رو صدا میزد..."
" ولی من بازم اون لحن بیاعصابش رو که ' رِن ' صدام میزد، میپرستیدم..."
رِن*...
اسم پسرک شکسته بود...
هر چند این اسم دومش بود و ریشهی ژاپنی داشت..
در هر صورت اسم اصلیش مینگی بود..
" مهم نبود من اولین هامو بهش بخشیدم و اون بازم بیشتر میخواست..من..اولین بوسه...اولین سکس..اولین لمس..و اولین عشقمو بهش بخشیدم ولی اون هربار تنها ' رِن ' صدام میزد و من هربار در جواب ' جانم ' میگفتم.."
رِن با بغض گفت و جین سرش رو سمتش کج کرد...
طوری که اون چشمهای رنج دیده بهش خیره شده بود و صدایی که با حسرت از گذشته یاد میکردن...
" مهم نبود هرچقدر قلبم با دیدنش میلرزید...اون تنها کاری که کرد وابسته کردن من به خودش و در آخر ترک کردنم بود...."
با جملهی آخرش بغض پسرک شکست و اشکهای درشتش گولهگوله روی گونههای نرم و سفیدش میچکید..
جین دستش رو سمت صورتش دراز کرد و آروم اشکهاش رو پاک کرد...
" واقعا برای کسی که لیاقتت رو نداشت، اینطور گریه میکنی؟..."
جین با لبخند گفت و میخواست حال و هوای پسرک رو درست کنه...
خودش از خستگی درحال جون دادن بود و چشمهاش با زور باز بودن...
ولی دوست داشت برای یکبار هم که شده کسی باشه که حال و هوای دیگری رو عوض میکنه و بهش ارزش میده..
دوباره به رن نگاهی انداخت..
چشمهای درشت و گِردی داشت..
با لبهای خوشفرم و کوچیکی که با صورت سفید و پوست لطیفش همخونی داشت..
چشمهاش توی اشک شناور بودن حالت نگاهش بی نهایت غمگین بود..
معصوم...
تنها کلمهای بود که در وصف رِن میتونست بگه...
معصومی که گیر یه آدم عوضیِ بیاحساس افتاده بود...
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
