" اوه..."
مرد بزرگتر با تعجب ساختگی گفت و باعث شد نامجون پوزخند بزنه...
درست بود که نیلسون ابدا توی نقش بازی کردن متبحر نبود بخاطر همینم بود که خودش رو زیاد درگیر مافیا نمیکرد و اکثرا سهامدار شرکتهای سرپوش روی کارای بقیه بود....
" به گوشم رسیده بود ولی واقعا باورم نمیشد...راستش فکر میکردم اینم یکی از حیلههای جدیدتون برای به دام انداختن گروه های رقیب باشه..."
نیلسون اعتراف کرد و از این متعجب بود که چرا این مسئله رو بهش گفتن...
گم شدن پسر سرکش و زیبای خاندان کیم چه ربطی به خودش داشت؟...
" این طور نیست..در واقعه چند وقتی میشه خبری ازش نیست و همهی ما نگرانش هستیم...میخواستم باهامون برای پیدا کردنش همکاری کنید..."
نامجون گفت و خودش و سوکجین رو بخاطر پیش اومدن این مسئله که باعث شده بودبه گروهها و رقیب های دیگهشون التماس کنه تا برای پیدا کردنش همکاری کنن، لعنت کرد..
" خودت بهتر از هر کسی میدونی پسر...من اهل سیاست و باهوش بازی نیستم!..پس رُک میگم و با کلمات بازی نمیکنم..."
نیلسون که متوجهی خواستهی نامجون شده بود فکراشو روی هم گذاشت و بعد چند ثانیه با شک گفت...
" به غیر از اون 10 درصد سهامم توی شرکت پدر و عموت...10 درصد دیگه هم میخوام.."
نیلسون با نیش باز گفت و سیگار برگش رو بخاطر اینکه حواسش پرت نشه، نصفه توی زیر سیگاریش له کرد..
نمیتونست این فرصت رو از دست بده و فاک!
20 درصد از اون شرکت لعنتی...
مثل خواب بود!
خواب بود چون بزرگترین گروهها حداکثر 10 درصد از اون شرکت سهم داشتن...
" ولی 10 درصد خیلی زیاده!.."
نامجون بعد چند ثانیه که خیره به چشمای طمعکار مرد میانسال بود، زمزمه کرد..
سر دردش دوباره عود کرده بود چون محض رضای خدا 20 درصد از شرکت رو به مردی که چندان شناختی ازش نداشتن بدن؟؟..
این خود بدبختی بود!...
نه!
یه چیزی فرای اون!
خفت بود..
خفت گروهی که چندین سال پدرش و عموش براش جون کنده بودن و حالا برای یه مسئلهی کوفتی باید تقسیمش میکردن!
" پیشنهاد ما 5 درصده..."
نامجون گفت و خیلی نامحسوس وقتی نیلسون سرش رو به جهت مخالف چرخوند و چشم ازش برداشت، به بادیگاردش اشاره کرد آماده دفاع باشه..
چون علنا درخواست مرد انگلیسی رو رد کرده بود و احتمال میداد اون مرد با زور به خواستهش برسه...
" ناامیدم نکن پسر!..من روت حساب باز کردم.."
نیلسون چونه میزد ولی این نامجون بود که باید ردش میکرد..
بیشترین سهام اون شرکت به پدرش و تهایل برمیگردن و نامجون کاره ای نبود!...
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
