همین که به طبقهی وی آی پی رسید، میخواست از آسانسور بیرون بیاد که با حس سوزش یهوییه یکی از لپ های باسنش، جیغ کوتاهی از شوک کشید!
بخاطر توری بودن لباس زیرش، برخورد دستای پسر به باسنش بیشتر درد میکرد!
میدونست پوستش انقدر حساس هست که الان جای دستای غریبه روش گِزگِز میکرد و مطمئن بود سرخ شده!
با چشمهایی که ریز شده بودن و صورتی که بیتفاوت بودن، گردنش رو چرخوند..
صورتش بیتفاوت بود؟..
اوکی ولی از درون داشت نقشهی قتل پسر خوش هیکل رو میکشید!
کسی که اینطور ناگهانی بهش شوک وارد کرده بود و با وجود رد کردن پیشنهادش، بازم جرعت دست زدن بهش رو کرده بود!..
" چه گوهی خوردی دقیقا؟.."
جین با صدای کنترل شده و تاریکی زمزمه کرد..
پسر بزرگتر با دیدن این روی خونسرد و ترسناک پسر زیبا که بهش نزدیک میشد، لبخند دستپاچه ای زد...
میدونست بدون اجازه دست زدن به دنسرا و هرزههای کلاب کریس وو، یعنی کندن گور خودش!
ولی دست خودش نبود..
همین که اتفاقی پسرک نقاب پوش و هوس انگیزی که نیمه لخت کنارش توی اسانسور قرار گرفته بود، هوش از سرش برده بود..
بخصوص بوی عطر شیرین و خنکش..
چطور بود که یه عطر هم شیرین بود و هم سرد؟!..
جین با یه حرکت یقهی پسر رو چنگ زد و به دیوار آسانسور کوبیدش!..
" نترس...نه جیغ میزنم..و نه بادیگارد خبر میکنم..فقط خودم تخماتو پاپیون میکنم!.."
جین با پوزخندی توی صورت پسرک گفت و دوباره کوبیدش به دیوار آسانسور..
دستش رو سمت کمربند پسر برد و پسر بیچاره با ترس خودش رو عقب میکشید!
" هی چه غلطی میکنی هرزه؟..ولم کن!.."
پسر داد زد ولی جین بی اهمیت بهش، شلوار پسرک رو پایین کشید!
این خوی وحشی و درنده خیلی وقت بود خاموش شده بود و حالا یکی جرعت کرده بود بیدارش کنه؟
* نشونش بده در افتادن با معشوق شیطان چه عواقبی داره!..*
صدای تاریک این روز ها کمتر به سراغش میومد، توی وجودش زمزمه کرد و بیشتر ترغیبش کرد..
" چه مرگته لعنتی ولم کن!.."
فریاد مرد به هیچکس جز سوکجین نمیرسید چون صدای موزیک زیادی بالا بود!
جین از روی لباس زیر، چنگ محکمی به بیضههای پسر زد و صدای جیغ خفهی مرد که از درد بود، باعث شد نیشخند شیطانی رو لبش بشینه!
* عاقبت دست زدن به معشوق شیطان؟...کسی جرعتش رو نداره!..*
آتیشِ شیطان توی وجودش زبونه میکشید و جین سرمست از صدای درونیش یکی از دستاش رو به دیوار آسانسور که کنار سر پسر بود، ستون کرد...
دلش میخواست مرد روبهروش به التماس بیوفته و ازش خواهش کنه که ولش کنه...
دلش بدجور میخواست صدای التماس های پسر رو بشنوه....
پسرک چینی با شدت سعی میکرد دست جین رو از شلوارش بیرون بکشه و همین حالا هم بخاطر چنگ شدن بیضههاش زانوهاش از درد میلرزید..
VOUS LISEZ
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
⭕25⭕
Depuis le début
