+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟..
دقیقا مثل آفرودیت زیبایی..
مثل آتینا عقلهارو میدُزدی..
مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت
میدرخشه..
ولی به این هم اعتقاد داری که
الههها یه روزی محو میشن؟..
⭕⭕⭕
_ کسیرو از جهنم بترس...
پسر مو سفید همونطور که از جیب کت لی و زاپ دارش، پاکت محبوب سیگار و فندک مشکی رنگ رو بیرون میکشید گفت..
" آره..و حدس بزن..اون لعنتی زیادی خوشگل و هوس انگیزه!...از برق نگاه توعم معلوم بود مجذوبش شدی؟!.."
جیمین درحالی که با چرم هارنس سینهش بازی میکرد و میکشیدش، خیره به پسری که مشغول کشیدن سیگارش بود، گفت..
" واقعا؟..فکر میکردم کریس دیگه نیروی جدید نمیگیره!..عاشقش شده یا چی؟!.."
" عاشق؟..ازت انتظار نداشتم شوگا..اون فقط میخواد ازش محافظت کنه.."
جیمین به پسری که شوگا خطابش کرده بود گفت.. دست شوگا به نرمی روی یه لپ باسنش نشست و جلوتر کشیدش.. پوست لخت باسن پسر کوچیکتر که با لامبادای نازکی پوشیده بود، وسوسهش میکرد اسپنک سنگینی بهش بزنه و از صدای برخورد پوستشون، هیس بکشه..
و خب دقیقا همینم شد چون چیزی نبود که مین شوگا بخواد و انجام نشه!.. دقیقا وقتی این سناریوی قدرت شوگا کامل میشد که چند سال پیش جیمین رو از چنگ کریس دراورد و مُهر خودش رو روش کوبید..
یه رابطهی دو سر سود برای پارتنرایی که بیشتر از سهسال از هم لذت میبردن.. و.. کامان.. کی میتونست مین شوگا و بیبیِ معروفش پارک جیمین رو متوقف کنه؟!...
___________________________
" قربان حسابدار بخش داخلی اینجا هستن..."
وقتی تلفن روی میزش زنگ خورد و نامجون جوابش رو داد، منشی اینو گفت و منتظر جواب پسر رئیس شرکت شد..
" بفرستش داخلش.."
جواب داد و چند لحظهی بعد حسابدار زن بعد چند تقهای که به در انداخت، داخل اتاقش شد.. نامجون بدون اینکه از روی صندلیش بلند بشه به کاناپههای اداری روبهروی میزش اشاره کرد و زن بعد احترامی که گذاشت، روی کاناپه نشست.. زن که با خودش چند فایل آورده بود، اونا رو روی میز نامجون گذاشت..
" قربان..ما گردش حقوقیه جناب کیم سوکجین رو از 5 ماه پیش تا حالا، براورد کردیم.."
زن یکی از فایل هارو باز کرد و خودش رو سمت نامجون کشید تا بهتر بتونه توضیح بده..
" همون طور که میبینید..متوجه شدیم به غیر از حسابی که شما ازش خبر دارید، حساب دیگه ای هم داشتن ولی وقتی با بانک تماس گرفتم اونا گفتن که به هیچ وجه نمیتونن اطلاعاتی بهمون بدن..من چندین بار تایید کردم که ایشون گم شدن و خبری ازشون نیست و اونا هم قبول کردن بهمون کمک کنن ولی در صورتی که حکم قضایی داشته باشیم.."
نامجون با توضیحاته زن نفس عمیقی کشید.. فایل رو برداشت و نگاه مختصری به اعداد و ارقامی که نشون از حقوق جین توی 5 ماه اخیر توی شرکت بود، کرد.. و فایل بعدی که نشون میداد دوتا حساب داشته و یکیشون که برای همه مشخص بود و مقدار قابل توجهی ازش برداشت شده بود.. تاریخش برای همون شبی بود که فرار کرده بود و معلوم نبود برای چه حساب و یا چه شخصی واریز کرده.. و حساب بعدی که برای بانک خصوصی و محرمانهای بود و هیچ اطلاعاتی ازش نداده بودن...
" کارت خوب بود..میتونی بری..بقیهش با من..."
نامجون خطاب به زن تقریبا جوون گفت و اون کارمند بلند شد تا بره..
"درضمن.."
نامجون ادامه داد و زن جلوی در ایستاد تا بفهمه پسر رئیس ازش چه درخواستی داره..
" فراموش نکن این قضیه بین خودمون بمونه و اگه بفهمم کسی پی برده که من حسابهای پسرعموم رو چک میکنم، از چشم تو میبینم!.."
زن بلافاصله چندین بار احترام گذاشت..
" بله..چشم قربان خیالتون راحت.."
زن دستپاچه گفت و و بعدش با اشاره دست نامجون که ' مرخصی ' کوتاهی رو زیر لب همراهش زمزمه کرد از اتاق خارج شد.. نامجون دوباره فایل هارو نگاه کرد و به پشتی صندلیش تکیه داد.. باید میفهمید چرا حساب اصلی جین که تا همین چند روز قبل از فرار پر از پول بوده، حالا صفر شده.. باید میفهمید این همه پول رو به حساب چه اشخاصی برای نقشهی فرارش واریز کرده و یا اگه همه رو تبدیل به پول کشور دیگهای کرده، دقیقا برای چه کشوری بوده.. باید هر چه سریعتر میفهمید تا بتونه از این طریق کشوری که بهش فرار کرده پیدا کنه.. و از همه مهم تر اگه نتیجه نداد، به جون هواسا بیوفته تا جای سوکجین رو لو بده.. هرچند آتویی مثل تهایل و پروندهش زیر دستهای هواسا بود و میتونست بخاطر تهدید شدنش از طرف نامجون، تهایل رو به خاک سیاه بکشونه و اوضاع رو از اینی که هست بدتر کنه...
اوضاع به قدری پیچیده و سخت شده بود که هیچکس هیچ فکر مطمئنی به ذهنش نمیرسید و تنها نامجون بود که داشت یه تنه زیر همه استرس جون میداد... استرس اینکه الان اون پسر کجاست و چیکار میکنه.. با چه کسایی نشست و برخواست میکنه و آیا میتونه این همه سختی رو توی کشوری غریب تحمل کنه؟....
" کجا فرار کردی لعنتی....."
نامجون با خودش زمزمه کرد و بیحوصله فایل هارو روی میز پرت کرد.. یک هفتهی کوفتی گذشته بود دریغ از یه نشونه از اون پسر...
* بیا دعا کنیم که خودش رو توی دردسر نندازه!....*
توی قلبش زمزمه کرد و صلیب مشکی رنگی که دور گردنش داشت رو با انگشتهاش لمس کوتاهی کرد...
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
فن ارتشم کار بنده است😂 البته باز قدیمیه😅💜
دوستان اگه همکاری کنید و ووت و کامنت ها زیاد بشه آپش ممکنه ۳ روز در هفته بشه 😁✨