" اهم..اره..داشتم میگفتم..."

کریس تک سرفه ای کرد..
خودش رو جمع و جور کرد و سعی کرد جدی باشه...
اون الهه بیش از اندازه زیبا و فریبنده بود و خب بیاین به رئیس وو حق بدیم..

" این ماسک...باید روی صورتت باشه جین..مخالفت نکن..اینو بدون فقط بخاطر حفاظت از خودته.."

کریس همون طور که ماسک نقره‌ای رنگ و زیبایی رو نزدیک میاورد زمزمه کرد..
جین چشم از خودش توی آینه گرفت و به عقب برگشت..
لوهانی که گوشه‌ی اتاق ایستاده بود دوباره با دیدن جین نفسش حبس شد ..
توی کلاب دریم بویز، اکثر اوقات بیشترین مشتری‌ها برای رسیدن به لوهان و داشتنش سر و دست میشکوندن..
و این طور بود که لوهان بخاطر بیبی فیس بودن ، اندام ظریف و چشمهای کشیده ای که داشت پر طرفدار ترین دنسر به حساب میومد..
ولی حالا خودشم با دیدن سوکجین، اعتراف میکرد زیبا ترین و درعین حال سکسی ترین پسری که توی کلاب رئیس وو میتونه وجود داشته باشه کسی نیست جز سوکجین..

جین ماسک رو از کریس گرفت و لبخندی روی افرادی که دورش بودن زد..
ماسک نقره‌ای رنگ، نگین های بیشماری روش کار شده بود و تنها نصف صورتش رو کاور میکرد..
لبهاش و قسمتی از بینیش قابل دیدن بود ولی اطراف چشمهاش با نگین‌های نقره‌ای و سفیدی که میدرخشیدن، پوشیده میشد..

همه‌ی زیبایی های طبیعی‌ش قرار بود از دید بقیه پنهون بمونه...
همون چیزی که ازش بدش میومد سرش اومده بود!
جینی که عاشق نشون دادن زیبایی ها و طنازی هاش بود، قرار بود همونا رو تا مدت طولانی پنهون کنه و با هویت جعلی که از خودش درست کرده بود ظاهر بشه!...

" ریوجین!.."

کریس ناگهانی اسمی رو صدا زد و باعث شد همه از شوک شونه‌هاشون بپره!
با گیجی نگاهش کردن و کریس خنده کوتاهی کرد..

" اسم جدیدت..ریو..جین.."

کریس دوباره گفت و همه از حالت مبهم بیرون کشیده شدن...
همه متوجه لبخند تلخ جین شدن ولی کسی جرعت نزدیک شدن و دلداری دادن به پسرک نشد...
دقیقا توی نصف روز متوجه‌ی اخلاقیات جین شده بودن و...کسی خیال در افتادن با پسر رئیس کیم معروف رو نداشت!

" ریوجین..."

سوکجین با خودش زمزمه کرد و لحظه‌ی بعد درحالی که ماسک نقره‌ای رو روی صورتش میذاشت پوزخندی زد..

بازی تازه شروع شده بود و زمان پا پس کشیدن خیلی وقت بود که گذشته بود..

____________

از آسانسور پیاده شد..
به نگاه پیرمرد عینکی که از داخل آسانسور تا روبه‌روی آپارتمانش همراهیش میکرد، اهمیت نداد..
رمز در آپارتمان رو زد و وارد خونه‌ی تاریک شد..
هالوژن‌هایی که همیشه روشن بودن، حالا خاموش شده بودن!
و این موضوع برای هواسایی که بخاطر بازپرس بودنش و چندین دزد و خلافکار رو به حبس انداخته بود، یکم نگران کننده به نظر میرسید!
خودش میدونست دشمن‌هایی پشت سرش داره و همین باعث شده بود خیلی محتاط تر و مشکوک تر به همه چیز نگاه کنه..
پس بلافاصله هفت‌تیر کوچیک و شخصیش که همیشه بخاطر همین مسائل پشت کمرش نگه داری میکرد، لمس کرد..
با یک دستش هفت‌تیر رو از بین کمربندش بیرون کشید و با دست دیگه‌ش روی دیوار به دنبال کلید برق میگشت..
در خونه همچنان باز بود و بلافاصله با فشار دادن کلید برق، سالن ورودی تا انتهای سالن پذیرایی روشن شد..
هواسا با دیدن مردی که روی کاناپه‌ی تک نفره نشسته بود و یکی از پاهاش رو روی اونیکی انداخته بود، هین خفه‌ای بخاطر شوکه شدتش از دهنش در رفت..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now